عاشق سامرا ( سه شنبه 89/4/1 :: ساعت 2:14 صبح)
دهم ماه رجب بود دل و بی قرینه ساختم
میونِ کویرِ قلبم انگاری مدینه ساختم
توی اون شهرِ مدینه خونهای غرقِ سرور بود
فکر کنم که تو دلِ شب نوری چشم به راه نور بود
اونجا بود دیدم که سینه دیگه آرومی نداره
داره از چشمای خورشید، ستاره آروم میباره
فهمیدم بارونِ امشب بارونِ شوقِ وصاله
خدا میدونه میونِ دلِ من چه شور و حاله
گفتم ای خدا چه سازم با دلی که بیقراره
صدایی اومد که گفتش غم مخور این تبِ یاره
گفتم ای خدا ندونم امشب این دلم چها شد
یه ندا اومد تو سینه دلت آهوی رضا شد
گفتم این نورِ چیهِ اسمش، که تو سینه پا نهاده
گفتند اسم اون محمّد، حضرتِ امامِ جواده
شکر حق که مشکل من حلّ ز لطفِ کیمیا شد
عاقبت بعد یه عمری مسِ قلبِ من طلا شد