شیعهها لحظهی گل شکفتنه، دیگه غم سر اومده آسمون و رنگِ شادی بزنید، علی اصغر اومده صنما پیش رخش زانو زدند، همشون به شور و شین روی لبهای همه گل میکنه، گلِ ذکرِ یا حسین شاه عالم داره این شقایق و، تو بغل بو میکنه علی اصغرِ حسین با چشمِ خود، داره جادو میکنه تو جهان قند و عسل، نقل و نبات، دیگه معنا نداره عاشقِ علیِ اصغرِ حسین، غم و غوغا نداره بیایید تا وقت سختِ جون دادن، عاشقِ اون بمونیم بیایید توی کلاس درسِ عشق، درسِ اصغر بخونیم ای خدا به سینهی خستهی ما، امشب و صفا دادی آخرین فدایی کربلا رو، هدیه به مولا دادی کاشکی میشد همین امشب تا سحر، از قفس رها باشیم تو خواب و بیداری، پر بزنیم، همه کربلا باشیم |
میلاد مادر سادات برهمگان مبارک
ای بهشت قرب احمد (ص) فاطمه(س) لیله قدر محمد (ص) فاطمه(س) ای سه شب بی قوت واز قوت تو سیر هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر وحی بی ایثار تو کامل نشد هل اتی بی نان تو نازل نشد مدح تو کی با سخن کامل شود وحی باید بر قلم نازل شود ای که در تصویر انسان زیستی کیستی تو کیستی تو کیستی از شب میلاد تاآخر نفس مصطفی (ص)یک دست را بوسید و بس آن هم ای دست خدا دست تو بود ای برآن لبها و دست تو درود عقل کل از کل هستی شد جدا تا چهل شب کرد خلوت با خدا این چهل شب در سرش شور تو بود بهر استقبال از نور تو بود ای که از سر تا به پا پیغمبری بلکه هم پیغمبری هم حیدری تو رسول الله (ص) شویت بوالحسن (ع) هر سه یک جانید با هم در سه تن بس تویی ای عرش حق را قا ئمه هم محمد (ص) هم علی (ع) هم فاطمه (س) باید اینجا لب فرو بست از بیان روز محشر قدر تو گردد عیان صحنه محشر همه پا بست توست اختیار نار و جنت دست توست مهر تو روز قیامت هست ماست ریشه های چادرت در دست ماست روز محشر کار ما با فاطمه (س) است نقش پیشانی ما یا فاطمه (س) است از کرامت بر جبین ما همه ثبت کن هذا محب الفاطمه (س)
برتوخاندان تو صلوات |
قالَت فاطِمَةُ الزَّهرَاءُ عَلیهَا السَلَام:
1- موقعیت اهل بیت در نزد خدا : 2- حرمت مست کننده ها : 3- بهترین زنان کیستند؟ 4- نتیجه عبادت خالص : 5- فاطمه در مقام شکوه از دو خلیفه : 6- بدترین امّت : 7- نزدیکترین اوقات زن به خدا : 8- نتیجه صلوات بر زهرا (س) : 9- على (ع)، رهبر و پیشوا : 10- حجاب فاطمه : 11- دستور العملى جامع : 12- رضایت شوهر : 13- ثواب انگشتر عقیق : 14- على (ع) ، بهترین داور : 15- زنان دوزخى : 16- شرایط روزه دار : 17- داناترین و نخستین مسلمان : 18- کمک به ذرارى پیامبر : 19- على و شیعیان : 20- شیعه على در قیامت : 21- قرآن و عترت در آخرین سخن پیامبر : 22- شستن دستها : 23- نتیجه گشاده رویى : 24- رنج خانه دارى : 25- زیان بخل : 26- نتیجه سخاوت : 27- نتیجه سلام و تحیّت بر رسول خدا و دخترش زهرا : 28- خنده اسرار آمیز : 29- پیامبر ، پدر فرزندان زهرا : 30- خوشبخت واقعى : 31- پیامبر در جمع اهل بیت : 32- دعاى پیامبر در وقت ورود و خروج از مسجد : 33- سحر خیزى : 34- مریض در پناه خدا : 35- نرمخویى در مقابل دیگران و احترام به زنان : 36- پاداش آزادى بردگان : 37- زمان استجابت دعا : 38- سستى در نماز : از پدرم رسول خدا(ص)درباره مردان و زنانى که در نمازشان سستى و سهل انگارى مى کنند، پرسیدم. 39- شکست ظالم : 40- بخشى از خطبه زهرا (س) : |
عشق من پائیز آمد مثل پار باز هم، ما باز ماندیم از بهار احتراق لاله را دیدیم ما گل دمید و خون نجوشیدیم ما باید از فقدان گل خونجوش بود در فراق یاس، مشکی پوش بود یاس بوی مهربانی میدهد عطر دوران جوانی میدهد یاسها یادآور پروانهاند یاسها پیغمبران خانهاند یاس ما را رو به پاکی میبرد رو به عشقی اشتراکی میبرد یاس در هر جا نوید آشتی ست یاس دامان سپید آشتی ست در شبان ما که شد خورشید؟ یاس! بر لبان ما که میخندید؟ یاس! یاس یک شب را گل ایوان ماست یاس تنها یک سحر مهمان ماست بعد روی صبح پرپر میشود راهی شبهای دیگر میشود یاس مثل عطر پاک نیت است یاس استنشاق معصومیت است یاس را آیینهها رو کردهاند یاس را پیغمبران بو کردهاند یاس بوی حوض کوثر میدهد عطر اخلاق پیمبر میدهد حضرت زهرا دلش از یاس بود دانههای اشکش از الماس بود داغ عطر یاس زهرا زیر ماه میچکانید اشک حیدر را به چاه عشق محزون علی یاس است و بس چشم او یک چشمه الماس است و بس اشک میریزد علی مانند رود بر تن زهرا " گل یاس کبود " گریه آری گریه چون ابر چمن بر کبود یاس و سرخ نسترن گریه کن حیدر! که مقصد مشکل است این جدایی از محمد مشکل است گریه کن زیرا که دخت آفتاب بی خبر باید بخوابد در تراب این دل یاس است و روی یاسمین این امانت را امین باش ای زمین گریه کن زیرا که کوثر خشک شد زمزم از این ابر ابتر خشک شد نیمه شب دزدانه باید در مغاک ریخت بر روی گل خورشید، خاک یاس خوشبوی محمد داغ دید صد فدک زخم از گل این باغ دید مدفن این ناله غیر از چاه نیست جز تو کس از قبر او آگاه نیست گریه بر فرق عدالت کن که فاق میشود از زهر شمشیر نفاق گریه بر طشت حسن کن تا سحر که پر است از لخته ی خون جگر گریه کن چون ابر بارانی به چاه بر حسین تشنه لب در قتلگاه خاندانت را به غارت میبرند دخترانت را اسارت میبرند گریه بر بیدستی احساس کن! گریه بر طفلان بی عباس کن! باز کن حیدر! تو شط اشک را تا نگیرد با خجالت مشک را گریه کن بر آن یتیمانی که شام با تو میخوردند در اشک مدام گریه کن چون گریه ی ابر بهار گریه کن بر روی گلهای مزار مثل نوزادانی که مادر مردهاند مثل طفلانی که آتش خوردهاند گریه کن در زیر تابوت روان گریه کن بر نسترنهای جوان گریه کن زیرا که گلها دیدهاند یاسهای مهربان کوچیدهاند گریه کن زیرا که شبنم فانی است هر گلی در معرض ویرانی است ما سر خود را اسیری میبریم ما جوانی را به پیری میبریم زیر گورستانی از برگ رزان من بهاری مرده دارم ای خزان زخم آن گل بر تن من چاک شد آن بهار مرده در من خاک شد ای بهار گریه بار نا امید ای گل مأیوس من! یاس سپید
|
مدینه امشب ز صفا پر شده از می جام مصطفی پر شده حال و هوای شهر مستان خوش است وقت وصال یار عاشق کش است موسم مشتاقی و مستی شده باز شب باده پرستی شده ساقی آسمانیان می دهد به عاشقان جرعه پیاپی دهد مستی میخانه ز حد گذشته کار ز امداد و مدد گذشته مگر عنایتی که ساقی کند مدد از آن جرعه باقی کند جام الستی اش لبالب کند بر لب خود یاد ز زینب کند زینب اگر نبود مستی نبود عشق نبود و کل هستی نبود نه اختران و ماه و آسمانی نه کوکب و نه شمس و کهکشانی بوده خدا و غیر او دگر هیچ نبوده جز او ز کسی خبر هیچ به رمز لولاک بگوید خدا که خلقتی نبوده بی مصطفی گفته نبی که من خود از حسینم گرچه خودم باعث عالمینم بدون زینبش حسینی نبود چو جلوه در کرب و بلا می نمود مرا چنین عقیده و مذهب است هر دو جهان یکسره از زینب است ای که بوی کربلا می آید از میلاد تو هر گلی یابدی صفا چون می نماید یاد تو گل بخوانندت ولی گلها همه مست تو اند سدره و طوبی بود یک شاخه از شمشاد تو خسته بودم از سراب کاذب آزادی ام تا اسیرت شد دلم ، گردیده ام آزاد تو کاروان سالار عشقی ، قبله اهل دلی با ورودت بیت عترت می شود دلشاد تو ای گل زهرا نسب ای غنچه باغ علی عشق و مستی هم بود در این جهان همزاد تو مقدمت بوی بهشت فاطمیون می دهد فخر بنماید خدا بر عالم ایجاد تو آرزومند دعایت در نماز شب حسین همره او اهل گیتی طالب امداد تو
|
آقاجان کاش ماهم امشب اینجا بودیم
|
سیره عبادی بر آستان مکارم اخلاقی امامی ایستادهایم، که سومین «علی» از دودمان رسالت و شجره امامت است. بزرگواری و کریمی که سایه رأفت و رحمتش همه را فراگرفته است. دوست و دشمن، دور و نزدیک، به جلالت شأن و عظمت شخصیت و کرامت و بزرگواری او واقف و معترفند. به نقل فیض کاشانی: «مناقبش والا، صفات شریفش درخشان، مکارمش حاتم گون، طبیعت و سرشتش اخزمی[1]، اخلاقش عربی، نفس شریفش هاشمی، تبار ارجمندش نبوی است، از مزایای او هرچه برشمارند، بزرگ تر از آن است و از مناقبش هرچه گویند والاتر از آن است.»[2] مکارم و مناقب آن حضرت، فراتر از آن است که در این مختصر بگنجد. آنچه در این نوشتار عرضه میشود، نمونههایی از سیره اخلاقی آن امام است که میتواند برای همگان به صورت یک «الگو» باشد. به تعبیر پدر ارجمندش امام کاظم علیه السلام: پس از من مقام امامت از آن فرزندم علی است که همنام علی و علی است، علی نخست، علی بن ابیطالب است که از آن حضرت، فهم و حلم و نصرت و مودّت و پارسایی و دینش را به میراث برده است و علی دوم علی بن الحسین است که محنت و صبر بر ناگواریهای امام سجاد، به حضرت رضا رسیده است.[3] مروری به این نمونهها، سندی بر تجسّم آن فضایل را در شخصیت علی بن موسی الرضا نشان میدهد: در نگاه مکتب، انسان شرافت خاص دارد. حرمت نهادن به جایگاه والای انسان در سیره اولیای الهی جایگاه خاص دارد. نمونههایی از سیرة حضرت رضا علیه السلام آورده میشود که این جایگاه را نشان میدهد: مردی از اهالی بلخ میگوید: در سفر امام رضا به خراسان همراهش بودم. روزی سفرهی غذا طلبید و همه خدمتکاران و غلامان را بر سر سفره نشاند. گفتم: جانم به فدایت، کاش برای اینان سفرهای جداگانه قرار میدادی! فرمود: دست بردار! خدا یکی است، پدر و مادر همه نیز یکی است، پاداش قیامت هم بسته به اعمال است.[4] شبی کسی مهمان حضرت رضا علیه السلام بود و مشغول صحبت بودند که چراغ، خراب و خاموش شد. آن مرد دست دراز کرد که چراغ را درست کند، حضرت نگذاشت و خودش به اصلاح چراغ پرداخت، سپس فرمود: ما قومی هستیم که از مهمان خود کار نمیکشیم.[5] روزی در مجلس حضرت رضا علیه السلامکه جمع بسیاری بودند و از حلال و حرام و مسائل دیگر میپرسیدند، مردی وارد شد و خود را از دوستان آن حضرت و پدرانش معرفی کرد و اظهار داشت که در بازگشت از حج، نفقه و پولش را گم کرده است و درخواست کمک کرد. پس از رفتن مردم و خلوت شدن مجلس، حضرت به اندرون رفت و پس از مدتی پشت درآمد و دستش را از بالای در بیرون آورد و پرسید: آن مرد خراسانی کجاست؟ گفت: من همینجایم. حضرت دویست دینار به او داد. پس از رفتن وی، یکی از حاضران پرسید: ای پسر پیامبر! با آنکه هدیه شما زیاد بود، چرا خود را از او پنهان داشتید؟ فرمود: از ترس اینکه مبادا خفّت و خواری سؤال را در چهرهاش ببینم![6] و اینگونه آبروی اشخاص را نزد دیگر حفظ میکرد تا آسیبی به شخصیت و کرامت آنان وارد نشود. ابراهیم بن عباس نقل میکند: هرگز ندیدم حضرت رضا علیه السلام در کلامش به احدی جفا کند. هیچ وقت سخن کسی را قطع نمیکرد، تا او از کلام خود فارغ شود. هرگز پیش همنشینان پای خود را دراز نمیکرد، تکیه نمیداد، غلامان و خدمتکاران را ناسزا نمیگفت.[7] گاهی هر سه روز یک بار ختم قرآن میکرد و میفرمود: اگر بخواهم میتوانم در مدّتی کمتر ختم کنم، ولی از هیچ آیهای نمیگذرم مگر اینکه میاندیشم کجا و درباره چه چیزی نازل شده است.[8] نماز شب و نماز شفع و وتر و نافلة صبح را هیچ وقت چه در سفر و در چه در حضر ترک نمیکرد.[9] مناقبش والا، صفات شریفش درخشان، مکارمش حاتم گون، طبیعت و سرشتش اخزمی[1]، اخلاقش عربی، نفس شریفش هاشمی، تبار ارجمندش نبوی است، از مزایای او هرچه برشمارند، بزرگ تر از آن است و از مناقبش هرچه گویند والاتر از آن است. ابراهیم بن عباس میگوید: هرگز ندیدم که حضرت در گفتارش به کسی جفا کند یا حرف کسی را قطع نماید. در حدّ توان حاجت نیازمند را بر میآورد، خندة بلند و صدادار نمیکرد بلکه لبخند میزد، کار نیک و صدقه پنهانی بخصوص در شبهای تاریک زیاد انجام میداد.[10] روزی وارد حمام شد. یکی از مردم که آن حضرت را نمیشناخت، از او خواست که بر او کیسه بکشد. حضرت رضا علیه السلام نیز پذیرفت و مشغول کیسه کشیدن او شد. مردم آن شخص را متوجه ساختند که این مرد، علی بن موسی الرضا علیه السلام است. شروع کرد به عذرخواهی. اما حضرت کار خود را ادامه میداد و او را دلداری میداد تا ناراحت نباشد.[11] برکار خادمان خویش نظارت داشت و اگر خلافی میدید، مشفقانه تذکّر میداد. روزی یکی از غلامان میوهای را ناقص خورد و به دور انداخت. حضرت فرمود: سبحان الله! اگر شما از آن بینیازید، کسانی هستند که به آن محتاجند. آن را به کسی بدهید که نیازمند آن است.[12] یک بار هم هنگام غروب، در میان غلامانش که کار میکردند، سیاه پوستی را دید که به کار مشغول است. پرسید: او کیست؟ گفتند: ما را کمک میکند، ما هم در آخر کار چیزی به او میدهیم. پرسید: ایا اجرت و مزد او را معین کردهاید؟ گفتند: نه، هرچه بدهیم راضی میشود. حضرت با عتاب و عصبانیت فرمود: بارها گفتهام وقتی کسی را به کار میگیرید، قبل مزد و اجرت او را معین کنید و اگر چنین نکنید، سه برابر حقش هم به او بدهید، خیال میکند که کم دادهاید.[13] اخلاق والای آن حضرت سرشار از بزرگواری و کرامت بود. میفرمود: ما خاندان «عفو» را از آل یعقوب به ارث بردهایم، «شکر» را از آل داود و «صبر» را از آل ایوب.[14] یکی از هاشمیان به نام علی بن عبدالله، خیلی دوست داشت خدمت حضرت برسد و به حضورش سلام عرض کند. اما هیبت و عظمت آن حضرت، سبب میشد اقدام نکند. یک بار حضرت رضا علیه السلام مختصر کسالتی داشت و مردم به عیادتش میرفتند. به علی بن عبدالله گفتند: اگر قصد دیدار و تشرّف داری، اکنون فرصت مناسبی است. وی به عیادت آن حضرت رفت. امام رضا علیه السلام خیلی به او احترام و ملاطفت کرد و خوشحالش نمود. چند وقت پس از آن، علی بن عبدالله مریض شد، حضرت رضا علیه السلام به عیادت او رفت و آن قدر نشست تا افرادی که در خانة او بودند خارج شدند.[15] و این نهایت ادب و لطف و تکریم او را میرساند. روزی مأمون به آن حضرت گفت: من فضیلت و علم و پارسایی و عبادت تو را میدانم و تو را به خلافت شایستهتر میشناسم. حضرت فرمود: افتخارم بندگی در آستان خداست، با زهد و پارسایی امید نجات از شرّ دنیا را دارم و با پرهیز از حرامها به کامیابی و فوز اخروی امید وارم و با تواضع در دنیا، امید به رفعت و بزرگی نزد خداوند دارم.[16] خادم او یاسر نقل میکند: وقتی حضرت رضا علیه السلام تنها بود (و دور از برنامههای حکومتی و تشریفات) همه همراهان و اطرافیان را از کوچک و بزرگ، دور خود جمع میکرد، با آنان حرف میزد و با ایشان انس میگرفت و همدم آنان میشد و هنگام غذا نیز همة آنان را از کوچک و بزرگ، حتی کار پردازخانه و حجامت کننده و... را هم صدا میکرد و با خودش سر سفره مینشاند و باهم غذا میخوردند.[1علیه السلام ] به مهمان خویش بسیار عنایت داشت و خدمت میکرد. یکی از اصحابش به نام محمد بن عبیدالله قمی میگوید: در خدمت حضرت بودم، بسیار تشنهام بود، ولی نمیخواستم که از آن حضرت آب بطلبم. حضرت خودش آب طلبید و کمی نوشید و به من هم داد و فرمود: ای محمد! بنوش، آب خنک و گوارایی است.[18] افتخارم بندگی در آستان خداست، با زهد و پارسایی امید نجات از شرّ دنیا را دارم و با پرهیز از حرامها به کامیابی و فوز اخروی امید وارم و با تواضع در دنیا، امید به رفعت و بزرگی نزد خداوند دارم. آن حضرت شبها کم میخوابید، بسیار بیداری میکشید و چه بسیار شبها که تا صبح بیدار بود. شبها در رختخواب خویش، زیاد تلاوت قرآن میکرد، چون به آیهای میرسید که در آن یادی از بهشت و دوزخ بود، از خداوند بهشت میطلبید و از دوزخ به او پناه میبرد.[19] رجاء بن ضحاک نقل میکند که در ثلث آخر شب از بستر بر میخاست و به تسبیح و حمد الهی و تکبیر و تهلیل و استغفار میپرداخت. امام میفرمود: ما اهل بیت پیامبر، هنگام خواب، ده خصلت و رفتار داریم: با وضو میخوابیم، دست راست را زیر سر و صورت میگذاریم، سی و سه بار سبحان الله، سی و سه بار الحمد الله، سی و چهار بار الله اکبر میگوییم، رو به قبله میخوابیم، فاتحة الکتاب، و آیة الکرسی میخوانیم، ایه "شهد الله انّه لا اله الاّ هو..." میخوانیم و نیز سوره توحید یا قدر.[20] معمّر بن خلاد گوید: حضرت رضا علیه السلام با من کاری داشت. وقتی خدمتش رسیدم، فرمود: حالا برگرد، فردا بیا، آن هم پس از طلوع خورشید، چون من پس از نماز صبح، استراحت میکنم.[21] این نشان میدهد که آن حضرت، علاوه بر تهجّد شبانه، بین الطلوعین را هم پس از نماز صبح به دعا و ذکر میپرداخته تا خورشید طلوع کند و پس از اندکی استراحت، برای کارهای عادی بر میخاسته است. سیره خواب اندک شب و پرداختن به راز و نیاز و انس با معبود، در زندگی حضرت رسول صلوات الله علیه و امیرمؤمنان علیه السلام هم بوده و از آنان به نسل طیب و طاهرشان رسیده است. نعمت شناسی و سپاس از یک سو، تواضع و خاکساری از سوی دیگر، حرمت نهادن به بندگان خدا از دیگر سو در سیره او نسبت به خوردن و نوشیدن و آداب سفره و غذا مشهور بود. هرگاه سر سفرة غذا مینشست، همه غلامان و کارپردازان و دربانان را هم بر سر همان سفره مینشاند و با آنان غذا میخورد.[22]وقتی غذا برای حضرت میآوردند، یک سینی میطلبید و کنار سفره میگذاشت. آنگاه از بهترین طعامهای سفره در آن میگذاشت و دستور میداد که آن را به مساکین بدهند.[23] یاسر، خادم او نقل میکند: وقتی ما مشغول غذا بودیم، حضرت ما را احضار نمیکرد و در پی کاری نمیفرستاد، تا آنکه از غذا فارغ شویم، یا اگر سراغشان میرفت و سر سفرة غذا بودند، میفرمود: بلند نشوید تا غذایتان تمام شود.[24] بدون شام، شب را سپری نمیکرد، هرچند خیلی مختصر باشد، میفرمود: این برای قوّت جسم مفید است.[25] آن حضرت به خرما علاقه زیاد داشت و با اشتیاق میخورد و میفرمود: جدم رسول خدا و اجداد و نیاکانم همه خرما دوست بودند. شیعیان ما هم چون از سرشت ما آفریده شده اند، خرما دوست دارند.[26] وقتی از آب زمزم مینوشید، میگفت: بسم الله والحمدلله والشکر لله. حضرت رضا علیه السلام همواره لباس را از طرف راست میپوشید و آن را سبب عافیت و وفور نعمت میدانست.[ 27 ] جامه حضرت، اغلب زبر و خشن بود، اما هنگامی که میخواست نزد مردم آید، خود را آراسته میکرد.[28] نقش نگین آن حضرت عبارت بود از «ماشاءالله، ولا قوّة الاّ بالله»[29] به روایت معمر بن خلاّد، در دورانی که حضرت در خراسان بود، پس از نماز صبح در مصلای خویش مینشست و به ذکر میپرداخت تا خورشید طلوع کند. آنگاه پارچهای میآوردند که در آن چند مسواک بود، با یکایک آنها مسواک میکرد، آنگاه برای حضرتش کُندر میآوردند و میجوید، سپس قرآن تلاوت میفرمود.[30] نظم آن حضرت در این زمینه هم مشهور بود. ظرف مسواکی داشت که پنج مسواک در آن بود و بر هریک نام یکی از نمازهای پنجگانه نوشته شده بود و هنگام هر نماز با یکی از آنها مسواک میزد.[31] وقتی در ثلث آخر شب برای نماز شب بر میخاست، پس از ذکر تسبیح و حمد و استغفار، مسواک میزد. و این به خاطر آن است که یکی از مستحبات قبل از وضو، مسواک هنگام سحر است.[32] آن حضرت شیعیان را به آداب و سننی در روز جمعه فرا میخواند، از جمله شستشوی سر و صورت با خطمی، ناخن گرفتن، کوتاه کردن شارب، عطر زدن.[33] این از نیکی و «صله» است. اگر با او رفت و آمد داشته باشیم، مردم او را به خاطر این دیدارها تصدیق میکنند و حرفهایش را میپذیرند، ولی اگر پیش من نیاید و من به خانهاش نروم، مردم حرفهایش را نخواهند پذیرفت. برادر امام به نام زید بن موسی در مدینه دست به خروج زد و کشتار و آتش سوزی در خانه های عباسیان راه انداخت. او را دستگیر کرده نزد مأمون فرستادند. حضرت رضا هم در برخورد با او زبان به عتاب و ملامت گشود. وقتی زید گفت: من برادر تو و فرزند پدرت هستم. حضرت فرمود: تو تا وقتی برادر منی که در اطاعت خداباشی.[34] در نوبتی دیگر وقتی دید برادرش زید، به ناروا فخر میفروشد و خود را به خاندان پیامبر منتسب میدارد، فرمود: ای زید! از خدا بترس، ما به هر مقامی که رسیدهایم در سایة تقوا بوده است. هرکس تقوا نداشته باشد و از خداوند پروا و محاسبه نداشته باشد از ما نیست، ما هم از او نیستیم. ای زید! بپرهیز از اینکه به برخی شیعیان ما توهین کنی و خوارشان سازی...[35] روزی در حضور آن حضرت، سخن از عمویش (محمد بن جعفر) به میان آمد. حضرت فرمود: عهد کردهام بر من و او سقف خانه سایه نیندازد (یعنی با او دیدار نکنم). عمیر بن یزید میگوید: پیش خود گفتم: او ما را به صلة رحم دعوت میکند، ولی خودش درباره عمویش چنین میگوید: حضرت که با طن مر خوانده بود، نگاهی به من کرد و فرمود: این از نیکی و «صله» است. اگر با او رفت و آمد داشته باشیم، مردم او را به خاطر این دیدارها تصدیق میکنند و حرفهایش را میپذیرند، ولی اگر پیش من نیاید و من به خانهاش نروم، مردم حرفهایش را نخواهند پذیرفت.[36] این حدیث نشان میدهد که موضع و جایگاه آن شخص نادرست بوده و حضرت با چنین برخوردی نمیخواسته او و حرفهایش را مورد تایید قرار دهد و از ارتباطات او سوء استفاده یا سوء برداشت شود و این هم مرحلهای از نهی از منکر است. امام علیه السلام حتی نسبت به رفتار مأمون عباسی هم ایراد میگرفت و اندرز میداد. شیخ مفید چنین نقل میکند: حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام وقتی که با مأمون خلوت میکرد و کسی در حضورشان نبود. مأمون را بسیار موعظه میکرد و او را از خدا میترساند و کارهای خلاف او را تقبیح میکرد [37 ]. مأمون نیز گرچه ظاهراً وانمود میکرد که نصایح و تذکرات حضرت را پذیرفته است، اما در دل و باطن ناراحت میشد و سخنان امام بر او سنگین میآمد. سیره عبادی امام رضا علیه السلام همچون پدران بزرگوارش با الهام از سیره حضرت رسول، اهل دعا و نیایش و عبادت و نماز بود و از آن لذّت میبرد. حالات عبادی او بر محبوبیتش در دلها میافزود. روزی مأمون از رجاء بن ضحّاک پرسید که حال و رفتار حضرت رضا در طول راه (مدینه تا طوس) چگونه بود؟ وی وقتی به دعاها، عبادتها و نمازهای حضرت در طول راه اشاره کرد، مأمون گفت: ای پسر ضحاک! او بهترین، داناترین و عابد ترین مردم روی زمین است، مبادا آنچه را در طول راه از او مشاهده کردهای برای دیگران بازگو کنی، چون میخواهم فضل او جز از زبان من آشکار نشود.[38]به نقل ابراهیم بن عباس، حضرت رضا شبها کم میخوابید، بسیار روزه میگرفت و هرگز روزة سه روز در ماه از ایشان فوت نمیشد و میفرمود: این معادل است با روزة همه دهر.[39] عبدالسلام بن صالح میگوید: در سرخس، سراغ خانهای رفتم که حضرت رضا در آن ایام در آن محبوس بود. خواستم خدمتش برسم، گفتند: نمیتوانی. گفتم: چرا؟ گفته شد: چون وی در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند، ساعتی را در اول روز و قبل از زوال و هنگام غروب به نماز مشغول است. در این ساعات وی در مصلای خویش نشسته و به مناجات با پروردگارش مشغول است. گفتم: در یکی از همین اوقات برایم اذن ورود بگیر. برایم اجازه گرفت. وقتی خدمتش رسیدم، در مصلای خود نشسته و به تفکر مشغول بود.[40] هنگام تلاوت قرآن، هرگاه به آیه های "یا ایهاالذین آمنوا" میرسید، آهسته میگفت: «اللهم لبیک».[41] وقتی میخواست وضو بگیرد، نمیگذاشت کسی به او کمک کند یا آب به دستانش بریزد و میفرمود: وضو گرفتن هم عبادت است، دوست ندارم در آن کسی با من مشارکت کند.[42] چنان خود را در بندگی، خالص ساخته بود و محتاج به عبودیت که قسم خورده بود هرگاه به خیالش خطور کند که بهتر از فلان غلام سیاه است، بردهای آزاد کند و ثروتش را انفاق نماید، مگر آنکه عمل صالحی انجام داده باشد که به خاطر آن برتری بر آن غلام بیابد.[43] هنگام دعا، نیایش خود را با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز میکرد و صلوات بر آن حضرت را مایه رحمت و تقرّب برای خود میدانست. اغلب اوقات او همراه با ذکر خدا بود.[44]
برگرفته شده ارسایت تبیان
1. جدّ حاتم طائی. 2. المحجة البیضاء، ج 4، ص 280، به نقل از ابن طلحه در کتاب مطالب اللسئول. 3. همان، ص 281 به نقل از ارشاد مفید. 4. بحارالانوار، ج 49، ص 101. 5. همان، ص 102. 6. همان، ص 101. 7. همان، ص 90. 8. همان، ج 89، ص 204. 9. همان، ج 49، ص 94. 10. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 184. 11. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 325. 12. بحارالانوار، ج 49، ص 102. 13. همان، ص 106. 14. مسند الرضا، ج 1، ص 46. 15. همان، ص 47. 16. مناقب، ج 4، ص 362. 17. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 159؛ مسند الرضا، ج 1، ص 84. 18. بحارالانوار، ج 49، ص 31. 19. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 181. 20. بحارالانوار، جعلیه السلام 3، ص 210. 21. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 67. 22. مناقب، ج 4، ص 361. 23. محاسن برقی، ص 392. 24. فروع کافی، ج 6، ص 2898؛ بحارالانوار، ج 49، ص 102. 25. مسند الرضا، ج 2، ص 322. 26. بحارالانوار، ج 49، ص 103. 27. مکارم الاخلاق، ص 116؛ مسند الرضا، ج 2، ص 35. 28. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 1علیه السلام 8. 29. مسند الرضا، ج 2،ص 363. 30. وسائل الشیعه، ج 1، ص 360. 31. بحارالانوار، ج علیه السلام 3، ص 137. 32. سنن النبی، ص 223. 33. مستدرک الوسائل، ج 1، ص 414. 34. بحارالانوار، ج 49، ص 217. 35. همان، ص 219. 36. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183. 37. بحارالانوار، ج 49، ص 308. 38. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183. 39. همان، ص 184. 40. بحارالانوار، ج 49، ص 1علیه السلام 0. 41. همان،ص 95. 42. همان، ص 104. 43. همان، ص 96. 44. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 180. |
سلام بر تو ای عصمت هشتم! کوچه های توس، هنوز بوی عطرآگین تو را می دهد و آوای غریب ملایک هنوز در طواف حریم کبریایی ات به گوش می رسند.
بر در دوست به امید پناه آمدهایم
زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی ؟
امروز که سر بر حرمت می آیم
|
امام حسن(علیهالسلام) در نگاه پیامبر اکرم
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فضایل و امتیازات فرزندش امام حسن مجتبی(علیهالسلام) را بین مسلمانان تبلیغ میکرد و از ارتباط او با مقام نبوت و علاقهی حقیقی که به وی داشت همه جا سخن میگفت.
آنچه از زبان پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در مورد حضرت مجتبی(علیهالسلام) بیان شده است چنین است: «هر کس میخواهد آقای جوانان بهشت را ببیند به حسن(علیهالسلام) نگاه کند.»(1) «حسن گل خوشبویی است که من از دنیا برگرفتهام.»(2) روزی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) به منبر رفت و امام حسن(علیهالسلام) را در کنارش نشانید و نگاهی به مردم کرد و نظری به امام حسن(علیهالسلام) انداخت و فرمود: «این فرزند من است و خداوند اراده کرده که به برکت و جود او بین مسلمانان صلح را برقرار سازد.»(3) یکی از یاران پیامبر اکرم میگوید: پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) را دیدم که امام حسن(علیهالسلام) را بر دوش میکشید و میفرمود: «خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار.»(4) شبی پیامبر خدا(صلیاللهعلیهوآله) نماز عشاء میخواند و سجدهای طولانی به جا آورد. پس از پایان نماز، دلیل را از حضرتش پرسیدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحت بودم که پیادهاش کنم.(5) انس بن مالک نقل میکند که: رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) دربارهی امام حسن(علیهالسلام) به من فرمود: ای انس! حسن فرزند و میوهی دل من است، اگر کسی او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا بیازارد، خدا را اذیت کرده است.(6) پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) دربارهی امام حسن(علیهالسلام) فرمود: حسن فرزند و میوهی دل من است، اگر کسی او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا بیازارد، خدا را اذیت کرده است. زینب دختر ابو رافع میگوید: حضرت زهرا(سلام الله علیها) در هنگام بیماری رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) هر دو فرزندش را نزد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آورد و فرمود: اینان فرزندان شما هستند. اکنون ارثی به آنان بدهید. حضرت فرمود: «شرف و مجد و سیادتم را به حسن(علیهالسلام) دادم و شجاعت وجود خویش را به حسین(علیهالسلام) بخشیدم.»(7) البته باید در این مورد توضیحی بدهیم و آن این که اگر پیامبر اکرم فرمودند که شرف و مجد و سیادتم را به حسن دادم؛ به این معنا نیست که این خصوصیات در امام حسین(علیهالسلام) وجود ندارد و یا شجاعت در امام حسن(علیهالسلام) وجود ندارد؛ بلکه ائمه اطهار به عنوان انسانهای کامل، تمام فضائل را دارا هستند ولی برخی از صفات در ائمه اطهار ظهور بیشتری پیدا کرده است.
منابع : 1 ـ البدایة والنهایة، ج 8 . 2 ـ الاستیعاب، ج 2. 3 ـ مسند احمد حنبل، ج5، ص 44. 4 ـ البدایة و النهایة، ج 8 . 5 ـ الاصابه، ج2. 6 ـ کنزالعمال، ج6، ص222 . 7 ـ ترجمه اعلام الوری، ص304، طبرسی . |
ابن اسحاق، از زهری، از سعید بن مسیّب، از ابی هریره روایت کرده است: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت کرد، عمر بن خطاب برخاست و گفت: عده ای گمان می کنند که رسول خدا فوت کرده است، در حالی که به خدا قسم، رسول خدا فوت نکرده است، بلکه پیش پروردگار خود رفته است؛ چنان که موسی بن عمران پیش خدا رفت و پس از غیبت چهل روزه به میان قوم خود بازگشت، در حالی که آن ها گمان کرده بودند او از دنیا رفته است!، به خدا قسم که رسول خدا، حتما مراجعت می کنند؛ چنان که موسی مراجعت کرد. دست و پای کسانی که گمان می کنند رسول خدا فوت کرده است، باید قطع شود. وقتی این خبر به ابوبکر رسید، پیش آمد تا جلوی در مسجد رسید، در حالی که عمر مشغول صحبت با مردم بود و متوجه حضور او نشد. او وارد حجره عایشه شد که جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله در گوشه ای از آن نهاده شده و بُرد قرمز رنگی بر روی آن کشیده شده بود. ابوبکر پارچه را کنار زد و صورت پیامبر را بوسید. سپس پارچه را برگرداند و از حجره خارج شد، در حالی که عمر هنوز با مردم سخن می گفت. ابوبکر او را مورد خطاب قرار داد و گفت: ای عمر، تو را به پیامبر ساکت باش، اما عمر می خواست که همچنان صحبت کند!، ابوبکر رو به مردم کرد و پس از حمد و ثنای الهی، گفت: ای مردم، آگاه باشید که هر کس محمد را می پرستیده، محمد فوت کرده است و هر کس که خدا را عبادت می کرده، همانا او زنده است و هرگز نمی میرد. سپس این آیه را خواند: «و ما محمّدٌ الاّ رسولٌ قدْ خلَت مِن قبلِهِ الرُّسُل أَفَإِن ماتَ أَو قُتِل انقَلَبْتُم علی أعقابِکُم وَ مَن یَنْقَلِبْ علی عَقَبَیه فلَن یضُرَّ اللّهَ شیئا و سیجزی اللّه الشّاکرین»(آل عمران :144)؛ محمد، جز فرستاده ای که پیش از او هم پیامبرانی آمده و گذشته اند نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی گردید؟ و هر کسی از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند، و به زودی خدا سپاسگزاران را پاداش می دهد. عمر که گویی نمی دانست، این آیه نازل شده است، از تعجب دهانش باز ماند.
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||