خبرگزاری فارس: قدم در آشیانهای گذاشتیم که پرندگانش مفهوم عشق را هجی کرده بودند، آشیانهای که باد پاییزی پرندهای را با بالهای خونین راهی عرش کرد؛ به سراغ دختر شهید صیاد شیرازی رفتیم تا از همنشینی در 26 بهار با صیاد دلها، روایات تازهای را بازگو کند. به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، قصد عزیمت به آشیانهای را کردیم که در آن بر روی هر جویای حقیقتی، باز است؛ وقتی برای اجازه ورود، در منزل را به صدا در آوردیم، خواهر صاحبخانه که مسافری از خراسان بود، در را به رویمان گشود. * خستگی هیچ وقت لبخند را از پدر نگرفت مریم صیاد شیرازی در ابتدا از ابراز علاقه پدر به فرزندان مطالبی را عنوان کرد و اظهار داشت: از آنجا که پدر یک فرد نظامی بودند، سبک ایشان در ابراز علاقه متفاوت بود و بیشتر علاقهشان را به صورت عملی نشان میدادند. ایشان توجه زیادی به امور ما داشتند. *شهید صیاد هرگز اجازه نمیداد زجر کشیدنهایش را در چهرهاش ببینیم فرزند شهید صیاد شیرازی با بیان اینکه در تمام دوران جنگ همیشه نگران این بودم که خبر شهادت پدر را به ما دهند، افزود: پدر در ایام دفاع مقدس چند بار مجروح شدند و دیدن وضعیت ایشان برایم خیلی سخت بود؛ ایشان را به منزل میآوردند و بدون اینکه جراحتشان خوب شود، دوباره به جبهه برمیگشتند. * درد خانهنشینی پدر را در اواخر جنگ به خوبی احساس میکردم وی اضافه کرد: در اواخر جنگ تحمیلی به خاطر برخی شرایط، پدر بدون سمت، غریبانه در خانه بودند؛ دلشان میخواست در جبهه باشند ولی نمیتوانستند و میگفتند «اکنون من غربت حضرت علی (ع) را با تمام وجود درک میکنم». به خوبی احساس میکردم که پدر چقدر درد میکشد و احساس میکند که انرژی و توان دارد و میتواند در صحنهها باشد ولی در صحنه نیست و آن طور که باید و شاید از وی استفاده نمیکنند تا اینکه در اواخر جنگ در عملیات مرصاد با منزل ما تماس گرفتند؛ پدر در منزل بود و ظاهراً از آن طرف میگفتند «دشمن دارد، حمله میکند و منافقین ظاهراً جاده را گرفتهاند» پدر منتظر این نبود که ابلاغیهای صادر شود؛ همان لحظه لباسشان را پوشیدند و بدون پست راهی جبهه شدند. * شهید صیاد در قنوت نماز شب ما را دعا میکرد وی در خصوص ابراز علاقه شهید صیاد به خود، اضافه کرد: نهایت علاقه پدر به من این بود که میگفتند «در دعای کف دستم، دعایت میکنم» به طوری که در نماز شبها من، همسر و فرزندانم جزو همان 40 نفری بودیم که ما را دعا میکردند و احساس من این بود که ایشان میخواستند به ما بگویند که ما را خیلی دوست دارند. * پدر با وجود خستگی روزانه، شبها به امورات فرزندان رسیدگی میکردند وی در خصوص رسیدگی شهید صیاد شیرازی به امورات فرزندان، اظهار داشت: با وجود خستگی روزانه، چیزی که برای پدر مهم بود، این بود که به امورات فرزندان رسیدگی میکردند؛ ایشان بعد از جنگ بیشتر در کنار ما بودند و میتوانستند به امور ما رسیدگی کنند. *شهید صیاد معتقد بودند یک زن تحصیل کرده میتواند تحلیلگر و مادر خوبی باشد وی در خصوص نظر شهید صیاد در زمینه حضور زنان در اجتماع اظهار داشت: پدر خیلی دوست داشتند، یک خانم با پوشش اسلامی هم تحصیل کند و هم در اجتماع فعالیتهای مثبتی داشته باشد و میگفتند «نقش اصلی یک زن همسرداری و مادری است و اگر قرار باشد که زن در اجتماع حضور پیدا کند باید این توانایی را داشته باشد که در ابتدا در اولویت اول موفق باشد بعد به اولویت دوم پردازد» و ایشان به تحصیل یک زن خیلی اهمیت میدادند و بر این عقیده بود که اگر یک زن تحصیل کند، میتواند فرزندان خوبی را پرورش داده و تحلیلگر خوبی باشد. *پدر خیلی اصرار داشتند به خوبی رانندگی را یاد بگیرم فرزند شهید صیاد شیرازی با بیان خاطراتی از اخذ گواهینامه رانندگی بیان داشت: بعد از اخذ دیپلم، پدر به من گفت باید گواهینامه رانندگی بگیری، که پس از اخذ گواهینامه رانندگی در طول هفته 2 تا 3 روز بعد از نماز صبح با هم برای تمرین رانندگی میرفتیم. پیش میآمد در آن ساعات از صبح، با ماشین پارک شده در خیابان برخورد میکردیم و پدرم یادداشتی زیر برف پاک کن ماشین آسیب دیده میگذاشتند و آدرس محل کار و شماره تماس ارائه میدادند تا غرامت را به صاحب ماشین پرداخت کنند. *مشغله کاری پدر باعث نشد که ایشان از انجام تکالیف شانه خالی کنند وی اضافه کرد: در آن زمان که ما 4 فرزند به مدرسه میرفتیم، پدر عضو فعال اولیا و مربیان مدارس ما بودند و وقتشان را طوری تنظیم میکردند تا هر کاری که از دستشان بر میآمد، انجام دهند و معتقد بودند که خداوند عزتی به من داده و میخواهم از این عزت استفاده کنم و تا جایی که ممکن است دست افراد را بگیرم؛ هیچ وقت مشغله کاری باعث نشده بود که از انجام تکالیف شانه خالی کنند. *نگاه شهید صیاد در عین حال که خیلی جذاب بود، نافذ هم بود وی در خصوص عکسالعمل شهید صیاد شیرازی در مواجه با اشتباهات فرزندان اظهار داشت: هنگامی که اشتباهی از من سر میزد، پدر هیچ وقت مرا دعوا نمیکردند. نگاه پدر در عین حال که خیلی جذاب بود، نافذ هم بود و بدون اینکه پدر تهدیدی کرده باشند، با نگاه ایشان حساب کار دستم میآمد. در این مواقع پدر من میگفتند «ساعت 5 صبح جلسهای باهم داریم»؛ با همین حرف پدر شب تا صبح اضطراب داشتم و فکر میکردم که من چه کار کردهام که پدر با من جلسه دارد؛ جلسه با خواندن سوره والعصر شروع میشد و نکات لازم را به من گوشزد میکردند و زمانی که ایشان وقت برای جلسه نداشتند، تذکرات را در برگه یادداشت کرده و ارائه میدادند.
صیاد شیرازی در خصوص کمک کردن شهید صیاد در امر انتخاب همسر اظهار داشت: یکی از پررنگترین حضورهای پدر در زندگی من، در امر ازدواج بود. پدر بعد از هشت سال به خانه آمدند، احساس میکردم با هم غریبه شدهایم. دوستش داشتم ولی نمیتوانستم آنقدر که باید با ایشان حرف بزنم. ایشان در جلسات متعددی با من در مقوله ازدواج صحبت میکردند تا بتوانم راحتتر با ایشان صحبت کنم. یک سال به همین منوال گذشت. معمولاً پدر خواستگاران را به منزل دعوت نمیکرد و خودشان به محل کار آنها رجوع میکردند و اگر مورد پسند ایشان نبودند، خودشان جواب منفی میدادند. *در زمینه مشاوره سالها از تدابیر پدر غافل بودم فرزند شهید صیاد شیرازی در خصوص درد دلهای دختری و پدری با شهید صیاد بیان داشت: در حالی که پدر خیلی تلاش میکردند تا رابطه صمیمی با من برقرار کنند، نمیدانم چرا فاصله زیاد بود در حالی که فاصله قلبی باهم نداشتیم تا اینکه در یک ماه آخر از عمر ایشان، مشکل شخصی برایم پیش آمده بود. همیشه اقوام در مشکلاتشان از پدر کمک میگرفتند به طوری که گاهی اوقات ایشان برای حل مشکلات آنها تا مشهد میرفتند. با خودم گفتم یک بار هم من با پدر مشورت کنم. * شهید صیاد همیشه احساس میکرد از غافله شهدا جا مانده است صیاد شیرازی در پاسخ به این سؤال که تاکنون اتفاق افتاده بود که آرزو کنید شهید صیاد کارمند معمولی بودند و ساعات بیشتری در کنار شما بودند، اظهار داشت: این اتفاق شاید برای مادر میافتاد ولی برای ما نه. پدر با اینکه در منزل حضور نداشتند ولی حضور داشتند و همیشه احساس میکردیم که حواسشان به کارهای ما جمع است. پدر خیلی منظم بودند؛ با حضور ایشان در منزل مقید بودیم و بعضی اوقات بدمان نمیآمد که پدر به مأموریت رود. * خواب مادر برای دیدار پدر با امام (ره) تعبیر شد صیاد شیرازی ادامه داد: در هر مقطع زمانی افرادی حضور دارند که خیلی مخلص هستند و برخی افراد نمیتوانند چنین حسی را بپذیرند و اجازه نمیدهند این افراد کار کنند و زیرا اخلاص این افراد بزرگترین خطر برای آنها محسوب میشود. احساس میکنم پدر در شرایطی این چنینی قرار گرفتند و ما هیچ وقت بدگویی از فرد را از زبان پدر نشنیدیم و گاهی اوقات که پدر سکوت میکردند ما متوجه میشدیم که اتفاقاتی افتاده است که ایشان نمیخواهند صحبت کنند و میگفتند «اگر هرگونه شکافی بین ماست نباید دشمن متوجه شود تا سوءاستفاده کند». پدر گنجینه اسرار بودند حتی پیش ما هم حرفی نمیزدند. *اخلاص در عمل موجب جاودانگی پدر شد فرزند شهید صیاد شیرازی ادامه داد: من احساس میکنم 10 سال بعد از جنگ پدر مسئولیت خیلی مهمی نداشتند؛ در رسانهها و روزنامهها اسمی از پدر برده نمیشد. گاهی اوقات دوستان دانشگاهی به من می گفتند «پدر شما کجا فعالیت میکنند که هیچ نامی از ایشان نیست» پدر در خفا زحمت میکشید. * خداوند شهید صیاد را در دلهای مردم جای داد صیاد شیرازی افزود: در سالروز آزادسازی خرمشهر کسی از پدر دعوت نمیکرد که به عنوان یکی از فرماندهان دفاع مقدس در مراسم حضور داشته باشند. ایشان کسی بود که در عملیات بیتالمقدس 3 تا 4 شب اصلاً نخوابیده بود و زمانی که برنامه سالروز فتح خرمشهر را از تلویزیون مشاهده میکردند، میگفتند «فلانی این قسمت را اشتباه میگوید، اگر مرا دعوت کرده بودند؛ این قسمت را بهتر میگفتم» دلم میسوخت و اگر جای پدر بودم، احساس تأسف میکردم به خاطر اینکه کسانی که در صحنه نبودند در مراسم دعوت میشدند ولی پدر که در صحنه جنگ حضور مداوم داشتند، دعوتی از ایشان صورت نمیگرفت. *شهید صیاد معتقد بودند که هزار محافظ هم نمیتواند جلوی تقدیر را بگیرد صیاد شیرازی بیان داشت: ثمره زحمات و اخلاص پدر را در مراسم تشییع جنازه و عزاداری ایشان مشاهده کردیم به طوری که بعد از شهادت پدر حدود یک سال در منزل ما مراسم عزاداری بود و از نقاط دور میآمدند و ما با ابراز احساسات آنها مواجه میشدیم و طوری شده بود که ما باید پاسخگوی مردم بودیم که میگفتند «چرا شهید صیاد اجازه ندادند که محافظ داشته باشند که موجب شد چنین کسی را از ما بگیرند» ما در آن دوران باید به گونهای مردم را آرام میکردیم. *نهادینه کردن فرهنگ ولایتپذیری از عمده فعالیتهای پدرم بود صیاد شیرازی ادامه داد: عمده فعالیتهای شهید صیاد، نهادینه کردن فرهنگ ولایتپذیری بود و ایشان در هر جمعی در خط ولایت قرار گرفتن را پررنگ جلوه میکردند و میگفتند «خطها و جناحهای مختلف میگذرند ولی کسی که ماندگار است، ولایت است و رهبری کسی است که میتوانیم به ایشان اقتدا کنیم؛ ولایت تنها خطی است که تا ظهور آقا امام زمان (عج) در دسترس بوده و میتوانیم از ایشان پیروی کنیم» * پدر معتقد بودند در بازی فوتبال توکل مشکلات را حل میکند فرزند شهید صیاد شیرازی بیان داشت: پدرم ورزش فوتبال را خیلی دوست داشتند و میگفتند «اگر فوتبال را به دست من بسپارند، کاری میکنم که بازیکنان همیشه پیروز باشند» و ادامه میدادند «اگر در فوتبال به بحث مذهب و توکل به خدا توجه شود، خیلی از مسائل بازیکنان حل میشود». *عیدغدیرخم و آخرین دیدار با پدر صیاد شیرازی ادامه داد: روز عید غدیرخم وقتی به منزل رفتیم، پدر به دیدار آقا رفته بودند؛ مادر گفتند «پدر درجه سرلشکری گرفتهاند و قرار است که روز 29 فروردین مصادف با روز ارتش، آن را دریافت کنند» ما خیلی خوشحال شدیم چون همیشه منتظر بودیم که پدر درجه بالاتری بگیرد. زمانی که پدر به منزل آمدند، گلدان خریده بودند، گلدان را به مادر دادند و گفتند «این به پاس زحمات شما برای تلاش در زندگی و تربیت فرزندان است» به پدر گفتیم «پدر خدا را شکر درجه گرفتید؛ شیرینی بدهید» پدر با لبخند تشکر کردند و گفتند «خوشحالی من به خاطر این است که لحظهای که آقا میخواهند درجه را بر دوش من بگذارند، احساس میکنم که آقا از من راضی هستند وقتی ایشان از من راضی باشند، امام زمان (عج) از من راضی هستند و همین برای من کافی است؛ نفس درجه برای من اهمیتی ندارد». * نماز اول وقت، ولایتپذیری و مدیریت رمز موفقیت پدر بود وی بیان داشت: احساس میکنم خداوند مرگ پدر را به بهترین شکل رقم زد. زمانی که ایشان به شهادت رسیدند وصل محرم و صفر شد و تا چهلم ایشان هر شب در منزل ایشان مراسم زیارت عاشورا، دعای توسل شبهای جمعه دعای کمیل، برگزار میشد و گویی برنامهها مدیریت شده بود. |
به بهانه سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم مقاله مناظره عقل و عشق این شهید بزرگوار را برای مطالعه عاشقان شهادت در اختیار قرار می دهم باشد که شفیع ما باشند در آن دوران سخت ... راوی آماده باشید که وقت رفتن است عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... واین هر دو ،عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود . در روز هشتم ذی الحجه ، یوم الترویه ، امام حسین آگاه شد که عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام برند و اگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشکنند . آنان که رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن راچه می دانند ؟ کعبه آنان که درمکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند ؛ کعبه آنان قصر سبزی است در دمشق که چشم را خیره می کند . آنجا بهشتی است که در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی کفایت کند ... واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حکم می راند ، بر گمگشتگان برهوتِ وهم ، بر خیال پرستانی که در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق ،سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند ، حال آنکه این همه ، سرابی است که از انعکاس نور در کویر مرده دل های قاسیه پیدا آمده است . کعبه قبله احرار است . رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند . امام برای اعمال حج احرام بسته است و لکن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را ازچشم ها پنهان دارند ... شکستن حرمت حرم خدا برای آنان که کعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی که امام حسین برای پرهیز از این فاجعه مکه را ترک گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن که می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است ، درمی یابد که شکستن حرمت حرم آن همه عظیم است که چیزی را با آن قیاس نمی توان کرد. بلا در کمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو ، شتابان ، بر آسمان دره تنگ مکه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار کلام « کُن » می قرار بودند ؛ و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون . در میان « کُن » و « یکون» تنها همین « فا » ( ف )فاصله است ، و آن هم در کلام ، نه در حقیقت . آیا امام که خود باطن کعبه است ، اذن خواهد داد که این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شکسته شود؟ ... خیر. امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان بردند و آنگاه عزم رحیل را با کاروانیان در میان نهادند: « الحمدلله ، ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلی الله علی رسوله ... مرگ ، بر بنی آدم ، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است ، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم ، {چون } اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف ؛ و برای من قتلگاهی اختیار شده است که اکنون می بینمش . گویا می بینم که بند بند مرا گرگان بیابان ، بین نواویس و کربلا از هم می درند و از من شکمبه های خالی و انبان های گرسنه خویش را پر می کنند .» «گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است . رضایت خدا ، رضایت ما اهل بیت است ؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد کرد . اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد ... آنان در حظیره القدس با او جمع خواهندآمد ، چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده ای که بدانان داده است وفا خواهد کرد . اکنون آن که مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل کند و نفس خود را برای لقای خدا آماده کرده است ... پس همراه با عزم رحیل کند که من چون صبح شود به راه خواهم افتاد . ان شاءالله .» راوی صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است . هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند ؟ الرحیل ! الرحیل ! اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را ! اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این است که ما را کشکشانه به خویش می خواند . « ابوبکر عمر بن حارث » ، « عبدالله بن عباس » که در تاریخ به « ابن عباس » مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنیفه ، هر یک به زبانی با امام سخن از ماندن می گویند ... و آن دیگری ، عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب کبری ، از «یحیی بن سعید » ، حاکم مکه ، برای او امان نامه می گیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است که عشق به عقل می دهد ؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد ، بی تردید عشق را تصدیق خواهد کرد . محمد بن حنیفه که شنید امام به سوی عراق کوچ کرده است ، با شتاب خود را به موکب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت : « یا حسین ، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی که بر پیشنهاد من بیندیشی ؟ » محمد بن حنیفه ، برادر امام ، شب گذشته او را از پیمان شکنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها کند و به یمن بگریزد . امام فرمود: « آری ، اما پس از آنکه از تو جدا شدم ، رسول خدا به خواب من آمد و گفت : ای حسین ، روی به راه نِه که خداوند می خواهد تو را در راه خویش کشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت :« انا لله وانا الیه راجعون ...» راوی عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو ؛ و این هر دو ، عقل و عشق را ، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد ، عشق را در راهی که می رود ، تصدیق خواهد کرد ؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست . عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب کبری نیز دو فرزند خویش ـ « عون » و « محمد » ـ را فرستاد تا به موکب عشق بپیوندند و با آن دو ، نامه ای که در آن نوشته بود :« شما را به خدا سوگند می دهم که ازاین سفر بازگردی. از آن بیم دارم که در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود . مگرنه اینکه تو سراج مُنیر راه یافتگانی ؟»... و خود از عمروبن سعید بن عاص درخواست کرد تا امان نامه ای برای حسین بنویسد و او نوشت . راوی عجبا! امام مأمن کره ارض است و اگر نباشد ،خاک اهل خویش را یکسره فرو می بلعد ، و اینان برای او امان نامه می فرستند ... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست ؟ عقل را ببین که چگونه پاسخ می گوید :« آن که مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می کند هرگز تفرقه افکن نیست و مخالفت خدا و رسول نکرده است . بهترین امان ، امان خداست .و آنکس که در دنیا از خدا نترسد ، آنگاه که قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود . و من از خدا می خواهم که در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم ... » عبدالله بن جعفرطیار بازگشت ، اگرچه زینب کبری و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله عشق باقی گذاشت . راوی یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که :الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است که علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و ... بدان که سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،حسین . نمی تپد ، حسین حسین می کند . یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است . الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب کنید. |
پیام نوروزى به مناسبت آغاز سال 1389 / سال «همت مضاعف و کار مضاعف»بسماللَّهالرّحمنالرّحیم «یا مقلّب القلوب و الأبصار. یا مدبّر اللّیل و النّهار»؛ اى دگرگونکنندهى دلها و دیدها! اى ساماندهندهى به روز و شب! «یا محوّل الحول و الأحوال»؛ اى گردانندهى سالها و دلها و حالها! «حوّل حالنا الى احسن الحال»؛ حالِ ما را به بهترین حالها تبدیل فرما . تبریک عرض میکنم عید سعید نوروز و آغاز سال نو را - که آغاز بهار و سرزندگى طبیعت است - به همهى هممیهنان عزیز که در سراسر کشور پهناور عزیز ما زندگى میکنند، و همچنین به همهى ایرانیانى که در هر نقطهاى از جهان هستند و چشم امید و انتظار به کشور عزیزشان دوختهاند؛ بخصوص به جوانان و مردان و زنانِ ازجانگذشتهاى که براى هدفهاى عالى انقلاب و کشور فداکارىهاى بزرگى را انجام دادند؛ از جانِ خودشان مایه گذاشتند و جوانان خود را تقدیم انقلاب و سربلندى کشور کردند؛ به خانوادههاى عزیز شهیدان، به جانبازان و خانوادههاى فداکار آنها و به همهى ایثارگران و کسانى که براى سربلندى کشور تلاش میکنند و کار انجام میدهند. و درود و سلام میفرستم به روح مطهر امام بزرگوارمان که سلسلهجنبان این حرکت عظیم مردمى و مایهى پیشرفت و اعتلاى کشور بزرگ اسلامى ایران بودهاند. عید نوروز، آغاز رویش است. این رویش همچنان که در طبیعت محسوس است، میتواند در دلهاى ما و جانهاى ما و حرکت رو به پیشرفت ما نیز خود را مجسم و نمایان کند. نگاهى بیندازیم به سال 88 که اکنون به پایان آن رسیدهایم. اگر بنا باشد سال 88 در یک جمله تعریف شود، به نظر من عبارت است از: سال ملت ایران، سال عظمت و پیروزى این ملت بزرگ، سال حضور تاریخى و اثرگذار این ملت در عرصههائى که به سرنوشت انقلاب بزرگمان و به سرنوشت کشورمان بستگى داشت و منتهى میشد. در آغاز سال 88 مردم با حضور بىسابقهى خود انتخاباتى را ساماندهى کردند که در تاریخ انقلاب ما - و البته در تاریخ طولانى کشور ما - سابقه نداشت و یک نقطهى برجسته و اوج به حساب مىآمد. در طول ماههاى بعد از انتخابات هم مردم در امتحانى بزرگ، در حرکتى عظیم و سرنوشتساز، حضور خود، ارادهى خود، ایستادگى خود، عزم ملى خود و بصیرت خود را نشان دادند. تفسیر کوتاهى که از حوادث بعد از انتخابات در طول چند ماه میشود ارائه کرد، عبارت از این است که دشمنان کشور و دشمنان نظام جمهورى اسلامى بعد از گذشت سى سال، همهى تلاش خود و توان خود و نیروهاى خود را متمرکز کردهاند براى اینکه بتوانند این انقلاب را از درون شکست بدهند. ملت در مقابل این توطئهى بزرگ، این حرکت خصمانه، با آگاهى و بصیرت و عزم و ایستادگىِ بىنظیرى توانست دشمن را به شکست بکشاند. تجربهاى که در این هشت ماه بعد از انتخابات تا بیست و دوم بهمن بر این ملت و بر این کشور گذشت، تجربهاى پر از درس، پر از عبرت و حقیقتاً مایهى سربلندى ملت ایران است. در سال 88 ملت خوش درخشید؛ مسئولین هم تلاشهاى ارزنده و بزرگى را انجام دادند. این تلاشها در حد خود، تلاشهاى باارزشى است؛ موجب تقدیر است. بر همهى ناظران منصف فرض است که از این تلاشها، از این زحمات و کار و کوششى که براى عمران و آبادانى و پیشرفت کشور در عرصههاى مختلف انجام گرفت، قدردانى کنند. در عرصهى علمى، در عرصهى صنعتى، در فعالیتهاى اجتماعى، در سیاست خارجى، در بخشهاى مختلف، مسئولین کشور کارهاى بزرگى را انجام دادهاند. خداوند به همهى آنها اجر عنایت کند و توفیق پیشرفت مرحمت بفرماید. آنچه که از ملاحظهى وضعیت موجود کشور و ظرفیتهاى عظیمى که در دل این کشور و ملت بزرگ نهفته است، میشود به دست آورد، این است که آنچه ما انجام دادهایم، آنچه مسئولین و مردم انجام دادهاند، در مقابل آنچه که ظرفیت عظیم این کشور براى پیشرفت و رسیدن به عدالت است، کار بزرگى نیست. باید تلاشها را بیش از آنچه که در گذشته انجام دادهایم، همه انجام بدهند و خود را موظف بدانند. در این دعائى که در آغاز هر سال، در هنگام تحویل، همه میخوانیم، این فِقره جالب توجه است که میفرماید: «حوّل حالنا الى احسن الحال». نمیفرماید ما را به روز نیکى، حال نیکى برسان؛ به پروردگار عرض میکند ما را به بهترین حالها، به بهترین روزها، به بهترین وضعیتها برسان. همت والاى انسان مسلمان همین است که در همهى عرصهها به بهترینها دست پیدا کند. امسال براى اینکه ما بتوانیم آنچه را که در این دعاى شریف به ما تعلیم داده شده است و وظیفهى ماست، انجام بدهیم، براى اینکه بتوانیم بر طبق اقتضائات کشور و ظرفیتهاى کشور حرکت کنیم، احتیاج داریم به اینکه همت خودمان را چند برابر کنیم؛ کار را متراکمتر و پرتلاشتر کنیم. من امسال را به عنوان سال «همت مضاعف و کار مضاعف» نامگذارى میکنم. به امید اینکه در بخشهاى مختلف، بخشهاى اقتصادى، بخشهاى فرهنگى، بخشهاى سیاسى، بخشهاى عمرانى، بخشهاى اجتماعى، در همهى عرصهها، مسئولین کشور به همراه مردم عزیزمان بتوانند با گامهاى بلندتر، با همت بلندتر، با کار بیشتر و متراکمتر، راههاى نرفتهاى را بپیمایند و به هدفهاى بزرگ خود انشاءاللَّه نزدیکتر شوند. ما به این همت مضاعف نیازمندیم. کشور به این کار مضاعف نیازمند است. باید به خداى متعال توکل کنیم؛ از خداى متعال استمداد کنیم و بدانیم که زمینه براى کار، زیاد است. دشمنان، دشمن علم و ایمان جامعهى ما هستند. علم و ایمان را به صورت مضاعف در میان خودمان باید تقویت کنیم. انشاءاللَّه راهها هموار خواهد شد؛ موانع، کوچک خواهد شد و کمک الهى و نصرت الهى، ملت ما و کشور ما و مسئولین ما را همراه و زیر سایهى خود خواهد داشت. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته |
بچه ها تحویل سال یادش بخیر هویزه چییده بودیم تو سفره سربند و یک سرنیزه بچه ها خیلی گشتن تو جبهه سیب نداشتیم بجای سیب تو سفره کمپوتشو گذاشتیم تو اون سفره گذاشتیم یه کاسه سکه و سنگ سمبه به جای سنجد یه سفره رنگارنگ اما یه سین کم اومد همه تو فکری رفتیم مصمم و با خنده همه یک صدا گقتیم به جای هفتیمن سین تو سفره سر میزاریم سر کمه هر چی داریم پای رهبر می زاریم
نوروز و ایام عید که میشد، در شرایط عادی جبهه و جنگ تا پنج روز از صبحگاه خبری نبود، عیدی بچهها سکههای یک تا 50 ریالی و اسکناسهای 100 تا 1000 ریالی متبرک به دست حضرت امام رضوان الله تعالی علیه بود؛ همچنین پولهایی که یادگاری نوشته شده بود از سوی خود بچهها یا فرماندهان بود.
مثل هفت سین گردان تخریب لشگر27 که عبارت بود از: ?ــ مین «سوسکی»، ?ـ مین «سبدی» ?ـ سیم تله، 4ـ سیم چین، 5ـ سیم خاردار،?ـ سرنیزه ، 7ـ سی، چهار(c4) که نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس بود. یا در مواردی سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و سنگر را هم به عنوان مواردی از هفت سین ذکر کردهاند که در جای دیگر معمول بوده است.
|
دوکوهه حسینیه حاج همت نمایی از دوکوهه چزابه چزابه چزابه اروند کنار اروند اروند
|
ماه ربیع الاول ماه شادی و سرور اهل البیت برتمامی عاشقان مبارک باد.
|
آقاجان کاش ماهم امشب اینجا بودیم
|
سیره عبادی بر آستان مکارم اخلاقی امامی ایستادهایم، که سومین «علی» از دودمان رسالت و شجره امامت است. بزرگواری و کریمی که سایه رأفت و رحمتش همه را فراگرفته است. دوست و دشمن، دور و نزدیک، به جلالت شأن و عظمت شخصیت و کرامت و بزرگواری او واقف و معترفند. به نقل فیض کاشانی: «مناقبش والا، صفات شریفش درخشان، مکارمش حاتم گون، طبیعت و سرشتش اخزمی[1]، اخلاقش عربی، نفس شریفش هاشمی، تبار ارجمندش نبوی است، از مزایای او هرچه برشمارند، بزرگ تر از آن است و از مناقبش هرچه گویند والاتر از آن است.»[2] مکارم و مناقب آن حضرت، فراتر از آن است که در این مختصر بگنجد. آنچه در این نوشتار عرضه میشود، نمونههایی از سیره اخلاقی آن امام است که میتواند برای همگان به صورت یک «الگو» باشد. به تعبیر پدر ارجمندش امام کاظم علیه السلام: پس از من مقام امامت از آن فرزندم علی است که همنام علی و علی است، علی نخست، علی بن ابیطالب است که از آن حضرت، فهم و حلم و نصرت و مودّت و پارسایی و دینش را به میراث برده است و علی دوم علی بن الحسین است که محنت و صبر بر ناگواریهای امام سجاد، به حضرت رضا رسیده است.[3] مروری به این نمونهها، سندی بر تجسّم آن فضایل را در شخصیت علی بن موسی الرضا نشان میدهد: در نگاه مکتب، انسان شرافت خاص دارد. حرمت نهادن به جایگاه والای انسان در سیره اولیای الهی جایگاه خاص دارد. نمونههایی از سیرة حضرت رضا علیه السلام آورده میشود که این جایگاه را نشان میدهد: مردی از اهالی بلخ میگوید: در سفر امام رضا به خراسان همراهش بودم. روزی سفرهی غذا طلبید و همه خدمتکاران و غلامان را بر سر سفره نشاند. گفتم: جانم به فدایت، کاش برای اینان سفرهای جداگانه قرار میدادی! فرمود: دست بردار! خدا یکی است، پدر و مادر همه نیز یکی است، پاداش قیامت هم بسته به اعمال است.[4] شبی کسی مهمان حضرت رضا علیه السلام بود و مشغول صحبت بودند که چراغ، خراب و خاموش شد. آن مرد دست دراز کرد که چراغ را درست کند، حضرت نگذاشت و خودش به اصلاح چراغ پرداخت، سپس فرمود: ما قومی هستیم که از مهمان خود کار نمیکشیم.[5] روزی در مجلس حضرت رضا علیه السلامکه جمع بسیاری بودند و از حلال و حرام و مسائل دیگر میپرسیدند، مردی وارد شد و خود را از دوستان آن حضرت و پدرانش معرفی کرد و اظهار داشت که در بازگشت از حج، نفقه و پولش را گم کرده است و درخواست کمک کرد. پس از رفتن مردم و خلوت شدن مجلس، حضرت به اندرون رفت و پس از مدتی پشت درآمد و دستش را از بالای در بیرون آورد و پرسید: آن مرد خراسانی کجاست؟ گفت: من همینجایم. حضرت دویست دینار به او داد. پس از رفتن وی، یکی از حاضران پرسید: ای پسر پیامبر! با آنکه هدیه شما زیاد بود، چرا خود را از او پنهان داشتید؟ فرمود: از ترس اینکه مبادا خفّت و خواری سؤال را در چهرهاش ببینم![6] و اینگونه آبروی اشخاص را نزد دیگر حفظ میکرد تا آسیبی به شخصیت و کرامت آنان وارد نشود. ابراهیم بن عباس نقل میکند: هرگز ندیدم حضرت رضا علیه السلام در کلامش به احدی جفا کند. هیچ وقت سخن کسی را قطع نمیکرد، تا او از کلام خود فارغ شود. هرگز پیش همنشینان پای خود را دراز نمیکرد، تکیه نمیداد، غلامان و خدمتکاران را ناسزا نمیگفت.[7] گاهی هر سه روز یک بار ختم قرآن میکرد و میفرمود: اگر بخواهم میتوانم در مدّتی کمتر ختم کنم، ولی از هیچ آیهای نمیگذرم مگر اینکه میاندیشم کجا و درباره چه چیزی نازل شده است.[8] نماز شب و نماز شفع و وتر و نافلة صبح را هیچ وقت چه در سفر و در چه در حضر ترک نمیکرد.[9] مناقبش والا، صفات شریفش درخشان، مکارمش حاتم گون، طبیعت و سرشتش اخزمی[1]، اخلاقش عربی، نفس شریفش هاشمی، تبار ارجمندش نبوی است، از مزایای او هرچه برشمارند، بزرگ تر از آن است و از مناقبش هرچه گویند والاتر از آن است. ابراهیم بن عباس میگوید: هرگز ندیدم که حضرت در گفتارش به کسی جفا کند یا حرف کسی را قطع نماید. در حدّ توان حاجت نیازمند را بر میآورد، خندة بلند و صدادار نمیکرد بلکه لبخند میزد، کار نیک و صدقه پنهانی بخصوص در شبهای تاریک زیاد انجام میداد.[10] روزی وارد حمام شد. یکی از مردم که آن حضرت را نمیشناخت، از او خواست که بر او کیسه بکشد. حضرت رضا علیه السلام نیز پذیرفت و مشغول کیسه کشیدن او شد. مردم آن شخص را متوجه ساختند که این مرد، علی بن موسی الرضا علیه السلام است. شروع کرد به عذرخواهی. اما حضرت کار خود را ادامه میداد و او را دلداری میداد تا ناراحت نباشد.[11] برکار خادمان خویش نظارت داشت و اگر خلافی میدید، مشفقانه تذکّر میداد. روزی یکی از غلامان میوهای را ناقص خورد و به دور انداخت. حضرت فرمود: سبحان الله! اگر شما از آن بینیازید، کسانی هستند که به آن محتاجند. آن را به کسی بدهید که نیازمند آن است.[12] یک بار هم هنگام غروب، در میان غلامانش که کار میکردند، سیاه پوستی را دید که به کار مشغول است. پرسید: او کیست؟ گفتند: ما را کمک میکند، ما هم در آخر کار چیزی به او میدهیم. پرسید: ایا اجرت و مزد او را معین کردهاید؟ گفتند: نه، هرچه بدهیم راضی میشود. حضرت با عتاب و عصبانیت فرمود: بارها گفتهام وقتی کسی را به کار میگیرید، قبل مزد و اجرت او را معین کنید و اگر چنین نکنید، سه برابر حقش هم به او بدهید، خیال میکند که کم دادهاید.[13] اخلاق والای آن حضرت سرشار از بزرگواری و کرامت بود. میفرمود: ما خاندان «عفو» را از آل یعقوب به ارث بردهایم، «شکر» را از آل داود و «صبر» را از آل ایوب.[14] یکی از هاشمیان به نام علی بن عبدالله، خیلی دوست داشت خدمت حضرت برسد و به حضورش سلام عرض کند. اما هیبت و عظمت آن حضرت، سبب میشد اقدام نکند. یک بار حضرت رضا علیه السلام مختصر کسالتی داشت و مردم به عیادتش میرفتند. به علی بن عبدالله گفتند: اگر قصد دیدار و تشرّف داری، اکنون فرصت مناسبی است. وی به عیادت آن حضرت رفت. امام رضا علیه السلام خیلی به او احترام و ملاطفت کرد و خوشحالش نمود. چند وقت پس از آن، علی بن عبدالله مریض شد، حضرت رضا علیه السلام به عیادت او رفت و آن قدر نشست تا افرادی که در خانة او بودند خارج شدند.[15] و این نهایت ادب و لطف و تکریم او را میرساند. روزی مأمون به آن حضرت گفت: من فضیلت و علم و پارسایی و عبادت تو را میدانم و تو را به خلافت شایستهتر میشناسم. حضرت فرمود: افتخارم بندگی در آستان خداست، با زهد و پارسایی امید نجات از شرّ دنیا را دارم و با پرهیز از حرامها به کامیابی و فوز اخروی امید وارم و با تواضع در دنیا، امید به رفعت و بزرگی نزد خداوند دارم.[16] خادم او یاسر نقل میکند: وقتی حضرت رضا علیه السلام تنها بود (و دور از برنامههای حکومتی و تشریفات) همه همراهان و اطرافیان را از کوچک و بزرگ، دور خود جمع میکرد، با آنان حرف میزد و با ایشان انس میگرفت و همدم آنان میشد و هنگام غذا نیز همة آنان را از کوچک و بزرگ، حتی کار پردازخانه و حجامت کننده و... را هم صدا میکرد و با خودش سر سفره مینشاند و باهم غذا میخوردند.[1علیه السلام ] به مهمان خویش بسیار عنایت داشت و خدمت میکرد. یکی از اصحابش به نام محمد بن عبیدالله قمی میگوید: در خدمت حضرت بودم، بسیار تشنهام بود، ولی نمیخواستم که از آن حضرت آب بطلبم. حضرت خودش آب طلبید و کمی نوشید و به من هم داد و فرمود: ای محمد! بنوش، آب خنک و گوارایی است.[18] افتخارم بندگی در آستان خداست، با زهد و پارسایی امید نجات از شرّ دنیا را دارم و با پرهیز از حرامها به کامیابی و فوز اخروی امید وارم و با تواضع در دنیا، امید به رفعت و بزرگی نزد خداوند دارم. آن حضرت شبها کم میخوابید، بسیار بیداری میکشید و چه بسیار شبها که تا صبح بیدار بود. شبها در رختخواب خویش، زیاد تلاوت قرآن میکرد، چون به آیهای میرسید که در آن یادی از بهشت و دوزخ بود، از خداوند بهشت میطلبید و از دوزخ به او پناه میبرد.[19] رجاء بن ضحاک نقل میکند که در ثلث آخر شب از بستر بر میخاست و به تسبیح و حمد الهی و تکبیر و تهلیل و استغفار میپرداخت. امام میفرمود: ما اهل بیت پیامبر، هنگام خواب، ده خصلت و رفتار داریم: با وضو میخوابیم، دست راست را زیر سر و صورت میگذاریم، سی و سه بار سبحان الله، سی و سه بار الحمد الله، سی و چهار بار الله اکبر میگوییم، رو به قبله میخوابیم، فاتحة الکتاب، و آیة الکرسی میخوانیم، ایه "شهد الله انّه لا اله الاّ هو..." میخوانیم و نیز سوره توحید یا قدر.[20] معمّر بن خلاد گوید: حضرت رضا علیه السلام با من کاری داشت. وقتی خدمتش رسیدم، فرمود: حالا برگرد، فردا بیا، آن هم پس از طلوع خورشید، چون من پس از نماز صبح، استراحت میکنم.[21] این نشان میدهد که آن حضرت، علاوه بر تهجّد شبانه، بین الطلوعین را هم پس از نماز صبح به دعا و ذکر میپرداخته تا خورشید طلوع کند و پس از اندکی استراحت، برای کارهای عادی بر میخاسته است. سیره خواب اندک شب و پرداختن به راز و نیاز و انس با معبود، در زندگی حضرت رسول صلوات الله علیه و امیرمؤمنان علیه السلام هم بوده و از آنان به نسل طیب و طاهرشان رسیده است. نعمت شناسی و سپاس از یک سو، تواضع و خاکساری از سوی دیگر، حرمت نهادن به بندگان خدا از دیگر سو در سیره او نسبت به خوردن و نوشیدن و آداب سفره و غذا مشهور بود. هرگاه سر سفرة غذا مینشست، همه غلامان و کارپردازان و دربانان را هم بر سر همان سفره مینشاند و با آنان غذا میخورد.[22]وقتی غذا برای حضرت میآوردند، یک سینی میطلبید و کنار سفره میگذاشت. آنگاه از بهترین طعامهای سفره در آن میگذاشت و دستور میداد که آن را به مساکین بدهند.[23] یاسر، خادم او نقل میکند: وقتی ما مشغول غذا بودیم، حضرت ما را احضار نمیکرد و در پی کاری نمیفرستاد، تا آنکه از غذا فارغ شویم، یا اگر سراغشان میرفت و سر سفرة غذا بودند، میفرمود: بلند نشوید تا غذایتان تمام شود.[24] بدون شام، شب را سپری نمیکرد، هرچند خیلی مختصر باشد، میفرمود: این برای قوّت جسم مفید است.[25] آن حضرت به خرما علاقه زیاد داشت و با اشتیاق میخورد و میفرمود: جدم رسول خدا و اجداد و نیاکانم همه خرما دوست بودند. شیعیان ما هم چون از سرشت ما آفریده شده اند، خرما دوست دارند.[26] وقتی از آب زمزم مینوشید، میگفت: بسم الله والحمدلله والشکر لله. حضرت رضا علیه السلام همواره لباس را از طرف راست میپوشید و آن را سبب عافیت و وفور نعمت میدانست.[ 27 ] جامه حضرت، اغلب زبر و خشن بود، اما هنگامی که میخواست نزد مردم آید، خود را آراسته میکرد.[28] نقش نگین آن حضرت عبارت بود از «ماشاءالله، ولا قوّة الاّ بالله»[29] به روایت معمر بن خلاّد، در دورانی که حضرت در خراسان بود، پس از نماز صبح در مصلای خویش مینشست و به ذکر میپرداخت تا خورشید طلوع کند. آنگاه پارچهای میآوردند که در آن چند مسواک بود، با یکایک آنها مسواک میکرد، آنگاه برای حضرتش کُندر میآوردند و میجوید، سپس قرآن تلاوت میفرمود.[30] نظم آن حضرت در این زمینه هم مشهور بود. ظرف مسواکی داشت که پنج مسواک در آن بود و بر هریک نام یکی از نمازهای پنجگانه نوشته شده بود و هنگام هر نماز با یکی از آنها مسواک میزد.[31] وقتی در ثلث آخر شب برای نماز شب بر میخاست، پس از ذکر تسبیح و حمد و استغفار، مسواک میزد. و این به خاطر آن است که یکی از مستحبات قبل از وضو، مسواک هنگام سحر است.[32] آن حضرت شیعیان را به آداب و سننی در روز جمعه فرا میخواند، از جمله شستشوی سر و صورت با خطمی، ناخن گرفتن، کوتاه کردن شارب، عطر زدن.[33] این از نیکی و «صله» است. اگر با او رفت و آمد داشته باشیم، مردم او را به خاطر این دیدارها تصدیق میکنند و حرفهایش را میپذیرند، ولی اگر پیش من نیاید و من به خانهاش نروم، مردم حرفهایش را نخواهند پذیرفت. برادر امام به نام زید بن موسی در مدینه دست به خروج زد و کشتار و آتش سوزی در خانه های عباسیان راه انداخت. او را دستگیر کرده نزد مأمون فرستادند. حضرت رضا هم در برخورد با او زبان به عتاب و ملامت گشود. وقتی زید گفت: من برادر تو و فرزند پدرت هستم. حضرت فرمود: تو تا وقتی برادر منی که در اطاعت خداباشی.[34] در نوبتی دیگر وقتی دید برادرش زید، به ناروا فخر میفروشد و خود را به خاندان پیامبر منتسب میدارد، فرمود: ای زید! از خدا بترس، ما به هر مقامی که رسیدهایم در سایة تقوا بوده است. هرکس تقوا نداشته باشد و از خداوند پروا و محاسبه نداشته باشد از ما نیست، ما هم از او نیستیم. ای زید! بپرهیز از اینکه به برخی شیعیان ما توهین کنی و خوارشان سازی...[35] روزی در حضور آن حضرت، سخن از عمویش (محمد بن جعفر) به میان آمد. حضرت فرمود: عهد کردهام بر من و او سقف خانه سایه نیندازد (یعنی با او دیدار نکنم). عمیر بن یزید میگوید: پیش خود گفتم: او ما را به صلة رحم دعوت میکند، ولی خودش درباره عمویش چنین میگوید: حضرت که با طن مر خوانده بود، نگاهی به من کرد و فرمود: این از نیکی و «صله» است. اگر با او رفت و آمد داشته باشیم، مردم او را به خاطر این دیدارها تصدیق میکنند و حرفهایش را میپذیرند، ولی اگر پیش من نیاید و من به خانهاش نروم، مردم حرفهایش را نخواهند پذیرفت.[36] این حدیث نشان میدهد که موضع و جایگاه آن شخص نادرست بوده و حضرت با چنین برخوردی نمیخواسته او و حرفهایش را مورد تایید قرار دهد و از ارتباطات او سوء استفاده یا سوء برداشت شود و این هم مرحلهای از نهی از منکر است. امام علیه السلام حتی نسبت به رفتار مأمون عباسی هم ایراد میگرفت و اندرز میداد. شیخ مفید چنین نقل میکند: حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام وقتی که با مأمون خلوت میکرد و کسی در حضورشان نبود. مأمون را بسیار موعظه میکرد و او را از خدا میترساند و کارهای خلاف او را تقبیح میکرد [37 ]. مأمون نیز گرچه ظاهراً وانمود میکرد که نصایح و تذکرات حضرت را پذیرفته است، اما در دل و باطن ناراحت میشد و سخنان امام بر او سنگین میآمد. سیره عبادی امام رضا علیه السلام همچون پدران بزرگوارش با الهام از سیره حضرت رسول، اهل دعا و نیایش و عبادت و نماز بود و از آن لذّت میبرد. حالات عبادی او بر محبوبیتش در دلها میافزود. روزی مأمون از رجاء بن ضحّاک پرسید که حال و رفتار حضرت رضا در طول راه (مدینه تا طوس) چگونه بود؟ وی وقتی به دعاها، عبادتها و نمازهای حضرت در طول راه اشاره کرد، مأمون گفت: ای پسر ضحاک! او بهترین، داناترین و عابد ترین مردم روی زمین است، مبادا آنچه را در طول راه از او مشاهده کردهای برای دیگران بازگو کنی، چون میخواهم فضل او جز از زبان من آشکار نشود.[38]به نقل ابراهیم بن عباس، حضرت رضا شبها کم میخوابید، بسیار روزه میگرفت و هرگز روزة سه روز در ماه از ایشان فوت نمیشد و میفرمود: این معادل است با روزة همه دهر.[39] عبدالسلام بن صالح میگوید: در سرخس، سراغ خانهای رفتم که حضرت رضا در آن ایام در آن محبوس بود. خواستم خدمتش برسم، گفتند: نمیتوانی. گفتم: چرا؟ گفته شد: چون وی در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند، ساعتی را در اول روز و قبل از زوال و هنگام غروب به نماز مشغول است. در این ساعات وی در مصلای خویش نشسته و به مناجات با پروردگارش مشغول است. گفتم: در یکی از همین اوقات برایم اذن ورود بگیر. برایم اجازه گرفت. وقتی خدمتش رسیدم، در مصلای خود نشسته و به تفکر مشغول بود.[40] هنگام تلاوت قرآن، هرگاه به آیه های "یا ایهاالذین آمنوا" میرسید، آهسته میگفت: «اللهم لبیک».[41] وقتی میخواست وضو بگیرد، نمیگذاشت کسی به او کمک کند یا آب به دستانش بریزد و میفرمود: وضو گرفتن هم عبادت است، دوست ندارم در آن کسی با من مشارکت کند.[42] چنان خود را در بندگی، خالص ساخته بود و محتاج به عبودیت که قسم خورده بود هرگاه به خیالش خطور کند که بهتر از فلان غلام سیاه است، بردهای آزاد کند و ثروتش را انفاق نماید، مگر آنکه عمل صالحی انجام داده باشد که به خاطر آن برتری بر آن غلام بیابد.[43] هنگام دعا، نیایش خود را با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز میکرد و صلوات بر آن حضرت را مایه رحمت و تقرّب برای خود میدانست. اغلب اوقات او همراه با ذکر خدا بود.[44]
برگرفته شده ارسایت تبیان
1. جدّ حاتم طائی. 2. المحجة البیضاء، ج 4، ص 280، به نقل از ابن طلحه در کتاب مطالب اللسئول. 3. همان، ص 281 به نقل از ارشاد مفید. 4. بحارالانوار، ج 49، ص 101. 5. همان، ص 102. 6. همان، ص 101. 7. همان، ص 90. 8. همان، ج 89، ص 204. 9. همان، ج 49، ص 94. 10. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 184. 11. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 325. 12. بحارالانوار، ج 49، ص 102. 13. همان، ص 106. 14. مسند الرضا، ج 1، ص 46. 15. همان، ص 47. 16. مناقب، ج 4، ص 362. 17. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 159؛ مسند الرضا، ج 1، ص 84. 18. بحارالانوار، ج 49، ص 31. 19. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 181. 20. بحارالانوار، جعلیه السلام 3، ص 210. 21. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 67. 22. مناقب، ج 4، ص 361. 23. محاسن برقی، ص 392. 24. فروع کافی، ج 6، ص 2898؛ بحارالانوار، ج 49، ص 102. 25. مسند الرضا، ج 2، ص 322. 26. بحارالانوار، ج 49، ص 103. 27. مکارم الاخلاق، ص 116؛ مسند الرضا، ج 2، ص 35. 28. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 1علیه السلام 8. 29. مسند الرضا، ج 2،ص 363. 30. وسائل الشیعه، ج 1، ص 360. 31. بحارالانوار، ج علیه السلام 3، ص 137. 32. سنن النبی، ص 223. 33. مستدرک الوسائل، ج 1، ص 414. 34. بحارالانوار، ج 49، ص 217. 35. همان، ص 219. 36. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183. 37. بحارالانوار، ج 49، ص 308. 38. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183. 39. همان، ص 184. 40. بحارالانوار، ج 49، ص 1علیه السلام 0. 41. همان،ص 95. 42. همان، ص 104. 43. همان، ص 96. 44. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 180. |
سلام بر تو ای عصمت هشتم! کوچه های توس، هنوز بوی عطرآگین تو را می دهد و آوای غریب ملایک هنوز در طواف حریم کبریایی ات به گوش می رسند.
بر در دوست به امید پناه آمدهایم
زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی ؟
امروز که سر بر حرمت می آیم
|
امام حسن(علیهالسلام) در نگاه پیامبر اکرم
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فضایل و امتیازات فرزندش امام حسن مجتبی(علیهالسلام) را بین مسلمانان تبلیغ میکرد و از ارتباط او با مقام نبوت و علاقهی حقیقی که به وی داشت همه جا سخن میگفت.
آنچه از زبان پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در مورد حضرت مجتبی(علیهالسلام) بیان شده است چنین است: «هر کس میخواهد آقای جوانان بهشت را ببیند به حسن(علیهالسلام) نگاه کند.»(1) «حسن گل خوشبویی است که من از دنیا برگرفتهام.»(2) روزی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) به منبر رفت و امام حسن(علیهالسلام) را در کنارش نشانید و نگاهی به مردم کرد و نظری به امام حسن(علیهالسلام) انداخت و فرمود: «این فرزند من است و خداوند اراده کرده که به برکت و جود او بین مسلمانان صلح را برقرار سازد.»(3) یکی از یاران پیامبر اکرم میگوید: پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) را دیدم که امام حسن(علیهالسلام) را بر دوش میکشید و میفرمود: «خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار.»(4) شبی پیامبر خدا(صلیاللهعلیهوآله) نماز عشاء میخواند و سجدهای طولانی به جا آورد. پس از پایان نماز، دلیل را از حضرتش پرسیدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحت بودم که پیادهاش کنم.(5) انس بن مالک نقل میکند که: رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) دربارهی امام حسن(علیهالسلام) به من فرمود: ای انس! حسن فرزند و میوهی دل من است، اگر کسی او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا بیازارد، خدا را اذیت کرده است.(6) پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) دربارهی امام حسن(علیهالسلام) فرمود: حسن فرزند و میوهی دل من است، اگر کسی او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا بیازارد، خدا را اذیت کرده است. زینب دختر ابو رافع میگوید: حضرت زهرا(سلام الله علیها) در هنگام بیماری رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) هر دو فرزندش را نزد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آورد و فرمود: اینان فرزندان شما هستند. اکنون ارثی به آنان بدهید. حضرت فرمود: «شرف و مجد و سیادتم را به حسن(علیهالسلام) دادم و شجاعت وجود خویش را به حسین(علیهالسلام) بخشیدم.»(7) البته باید در این مورد توضیحی بدهیم و آن این که اگر پیامبر اکرم فرمودند که شرف و مجد و سیادتم را به حسن دادم؛ به این معنا نیست که این خصوصیات در امام حسین(علیهالسلام) وجود ندارد و یا شجاعت در امام حسن(علیهالسلام) وجود ندارد؛ بلکه ائمه اطهار به عنوان انسانهای کامل، تمام فضائل را دارا هستند ولی برخی از صفات در ائمه اطهار ظهور بیشتری پیدا کرده است.
منابع : 1 ـ البدایة والنهایة، ج 8 . 2 ـ الاستیعاب، ج 2. 3 ـ مسند احمد حنبل، ج5، ص 44. 4 ـ البدایة و النهایة، ج 8 . 5 ـ الاصابه، ج2. 6 ـ کنزالعمال، ج6، ص222 . 7 ـ ترجمه اعلام الوری، ص304، طبرسی . |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||