شب سوم از دهه ی اول ماه محرم به نام بانوی 3 ساله کربلا خانوم رقیه خاتون(س) می باشد. شاید این نام گذاری به خاطر ارتباط شب سوم و 3 سالگی حضرت باشد. از این رو در این قسمت به زندگانی کوتاه و چگونگی شهادت رقیه خاتون(س) می پردازم. ایشان در سال 57 یا 58 هجری به دنیا آمدند. از همان دوران طفولیت و سن کم علاقه شدیدی به ابی عبدالله(ع) و علی اکبر(ع) نشان می دادند. تا اینکه در سال 61 هجری به همراه تمام خانواده به کربلا رسیدند. پس از شهادت تمامی یاران و اصحاب و حتی ابی عبدالله(ع) خانواده عصمت و طهارت به اسارت گرفته شده و به کوفه و سپس به شام به نزد یزید برده شدند. مردم شام در آن زمان فکر می کردند که این اسرا از جمله خارجیان شورشی هستند. اما افشا گری ها و سخنرانی های آتشین شیرزن اسلام زینب کبری(س) و امام سجاد(ع) باعث بر ملا شدن دست یزید و یزیدیان و در نهایت قیام های پی در پی بر ضد آنان شد. در شبی از همین شب ها یعنی سوم ماه صفر رقیه(س) یک باره بهانه پدر را می گیرد. برای چند بار حضرت زینب(س) و مادرش، رقیه(س) را آرام می کنند ولی رقیه(س) همچنان پدر را صدا می کرد. ناگهان زندان بانی در را باز می کند و با عصبانیت زیاد دلیل بی تابی رقیه(س) را سوال می کند.(در بعضی روایات آمده است که زندان بان با تازیانه سعی بر آرام کردن رقیه(س) را داشت که او هم موفق به این کار نشد) سپس رقیه(س) از زندان بان خواستار دیدار پدرش شد. زندان بان با خنده ای گفت : اکنون پدرت را می آورم تا با او ملاقات کنی. زینب(س) با گریه و التماس به زندان بان فرمود: شما را به خدا که این کار را نکنید. من و مادرش او را ساکت می کنیم... چند دقیقه ای گذشت که در زندان باز شد و زندان بان با طبقی زرین وارد شد و رقیه(س) به شوق دیدار پدر دوان دوان با پاهای کوچک خود به طرف زندان بنا دوید. زندان بان تشت را به زمین گذاشت و رفت. رقیه(س) پرده ای را که روی تشت بود برداشت و با سر بریده ابی عبدالله(ع) روبرو شد. سر را در آغوش گرفت و شروع به صحبت با سر بریده پدر خود ابی عبدالله(ع) شد. به استناد روایات در آن دم گفت: یا لیتنی کنت لک الفداه ابی... یعنی ای کاش من فدایت می شدم ای پدر پند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که رقیه(س) آرام شد. همه فکر کردند که رقیه(س) پس از بی تابی زیاد خسته شده و به خواب کودکانه ای فرو رفته ولی غافل از اینکه رقیه(س) تحت فشار بسیار زیاد ناشی از دیدن سر بریده پدر در سن 3 سالگی شربت شیرین شهادت را نوشیده است و به آغوش پدر رفته است. زینب(س) پس از چند دقیقه مشکوک می شود و به سراغ رقیه(س) می رود. در آن هنگام می بیند که رقیه(س) نفس نمی کشد. در همان خرابه امام سجاد(ع) به بدن پاک رقیه(س) نماز می خواند و او را در همان شام (سوریه) به خاک می سپارند. اکنون رسم است که هر وقت کسی برای زیارت قبر رقیه خاتون(س) می رود عروسکی را برای این بانوی 3 ساله هدیه می برد.
انشا الله به زودی زود کنار حرم با صفایش |
چقدر بی تابی دخترم ! این همه دلشکستگی ها چرا ؟ مگر دست های کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا ، آمدن بابا را طلب نکرد . اینک آمده ام در ضیافت شبانه ات و در آرامش خرابه ات ، کوچک دلشکسته ام ! پیش تر نیز با تو بودم ، می دیدمت شعله بر دامان دلسوخته از خیمه ، آه می کشیدی و در آمیزه خار و تاول ، آبله و اشک ، صحرای گردان را به امید سر پناهی می سپردی . میدیدمت در سنگباران دروازه ی کوفه، جویبار کوچک خون از آشفتگی موهایت ، چکه چکه بر محمل می چکید و از گوشه ی پیشانی ، شیار ابروانت را می پیمود و با گونه ی ارغوانی ِ سیلی خورده ات همسایه می شد. نازدانه تازیانه ی خورده ام ! امشب طولانی تر از شب یلداست . فرصت خوب قصه گفتن . مگر هر شب ، با قصه های شیرین بابا ، پلک های مهربانت را با لبخنده ای نرم نمی بستی . یک امشب تو قصه بگو . بگو سفر، بی همراهی بابا، چگونه گذشت؟ یادت هست از مکه تا کربلا، چند منزل ، کاروان به درنگ ایستاد و تو چقدر شوق ایستادن کاروان داشتی ؟ هرگاه قافله می ایستاد آغوش گرم بابا از پشت شتر تا زمینت می رساند و دست مهربانش ، تار تار گیسوانت را می نواخت و جرعه جرعه آرامش و مهربانی در قلبت می ریخت . چقدر دوست داشتنی بود متوقف کردن کاروان به بهانه آغوش پدر. یادت هست بر زانو یم می نشستی و خنده های کودکانه ات به برادرت اصغر آنچنان بهشت می بخشید که آغوشش را به شوق پریدن در آغوشت رها می کرد و تو با همبازی کوچکت ، گوشه ای از بهشت را به قلب بابا می بخشیدی ؟ یادت هست؟ دخترکم حالا چرا گریه ؟ نیامده ام تا اشک هایت را ببینم . بی تابی تو را بر نمی تابم . در راه ، صبوریت را می دیدم ، شکیباییت را می ستودم و از پشت خاکستری که فرصت نگاه کردن را از من می گرفت ، همه ی نگاهم را به تومی بخشیدم . دیدم که گرسنگی و تشنگی ، بهار چهره ات را پاییز کرده بود که ناگهان سیلی سنگین نا مردانه بر گلبرگ گونه ات نشست. دمی چشم فرو بستم . چهره ات دیگر پاییزی و خزان زده نبود . ارغوانی و نیلی ، امتزاج بهاران و خزان . وقتی اشکت بر گونه سیلی خورده پر پر شد ، نگران آسمان شدم . عمه ات می دید که چشمان خون گرفته و خاکستر نشسته ام آسمان را کاوید و انتظار فرود آمدن همه آسمان را در چشمهایم خواند . تو عجیب صبور بودی . منتظر ماندم لبی به شکوه بگشایی ، پرخاشگرانه چیزی بگویی که لبانت جز به سپاس و ترنم نشد. صفیر تازیانه که در فضا پیچید و خط کبودی که بر شانه های ظریف و شکننده ات نشست . گفتم دخترکم خواهد شکست. وقتی سر بر افراشتی و نگاهت را به آسمان پرتاب کردی ، گفتم سر شکایت دارد اما جز شکر، طنین صدایی گوشم را ننواخت. کاروان شتر لنگ ، هر بار یکی از گل ها را پایمال زمین می ساخت ، با هر افتادن ، تمسخر و طعنه و خنده فضا را پر می کرد. و تو صبورانه و پر شکیب با همه دلشکستگی ، با سکوت فریاد می زدی . دخترم بابا را ببخش اگر در آن لحظه ها یاریت نکرد . دستی نبود تا سپر تازیانه ها شود . اگر نزدیکتر بودم با همین لبها که گل بوسه بر پیشانیت می نشاند خار از پایت می گرفتم و گونه های سیلی خورده ات را می بوسیدم . و خط کبود تازیانه را مرهم می نهادم . دخترم بابا را ببخش ! اگر هنگام افتادن از شتر ، آغوش وا نکرد و دست های کوچکت را از دستان خشن قساوت پیشگانی که بر زمینت می کشیدند رها نکرد. آه ! ببخش بابا را که یارایش نبود گیسوان ظریفت را از چنگ نا مردمان رها کند . چقدر صبورانه از متن این همه حادثه و خطر گذشتی مثل شکیب مادرم ، مثل صبور خواهرم . راستی چقدر عمه را شرمسارم که تمام راه پنهانی گریست و همه اشکهایش را در قلبش ریخت، و تمام اشک هایتان را با دستهای کبود و تازیانه خورده سترد و در ویرانی آشیانه ، چتری از مهربانی در بی پناهی و تنهایی آوارگیتان گشود . چقدر شرمسارم ، پرستار غمگسار و داغدار را . مهربان دلشکسته ام ! صبور صمیمی ! مسافر غریب و کوچک من ! مگر نگفتی که بابا که آمد آرام می گیرم . این همه نا آرامی چرا ؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بردامانش می گذارم و می خوابم ؟ نه ... ، نه دخترکم نخواب . می دانم اگر بخوابی . دیگر عمه نمی خوابد . می دانم خواب تو، خواب همه را آشفته می کند . نه ... ، نخواب دخترم ! بگذار بابا دمی در دامان تو آرام بخوابد .من ازتو خسته ترم . بگذارلب های چوب خورده ام امشب میهمان بوسه ای باشد از پیشانی سنگ خورده ات ، از گیسوی پریشان چنگ خورده ات از شانه های معصوم تازیانه دیده ات، از صورت رنگ پریده سیلی خورده ات، بگذار امشب بر زانوان زهرا آسوده بخوابم. نه دخترم ! نخواب بگذار بابا بخوابد.
|
خواندن مجموعه ای از دعاها و انجام اعمالی بسیا رمو ثر در جهت سرعت بخشیدن به ظهور موفور السرور حضرت حجت عجل الله فرجه که توصیه می شود:
(اخیراَحضرت مهدی عجل الله فرجه در عالم خواب به یکی از علماء فرمودند دعای جوشن کبیربرای فرج من بخوانیدو خداوند را به اسمای اعظمش برای صدور حکم فرج قسم بدهید.)
هر کجا آثاری از زندگی است از برکت وجود امام زمان عجل الله فرجه ماست. ایشان مقسم الارزاق و همه عالم مهمان سفره او هستند. ولی نعمت خود را فراموش نکنیم گوش به زنگ فرج باشیم ، قرآن را که گشودیم شریک قرآن رافراموش نکنیم ، بی تاب زیارتش باشیم وبرای آمدنش لحظه شماری کنیم. تمام اعمال نیک و ثواب رابه نیت تعجیل در فرج و به نیابت از امام زمان عجل الله فرجه انجام دهیم اعم از: حج، خواندن سوره های قرآن ، صدقه ، قرض الحسنه ،زیارت ائمه اطهار، انبیاء و اولیاء علیه السلام دیدن روی پدر ومادر ، انفاق، احسان، زیارت اهل قبورو.... تمامی مستحبات را به نیت امام زمان عجل الله فرجه انجام دهیم و اگر کوچکترین قدم خیری برمی داریم به نیابت از امام زمان عجل الله فرجه باشد. |
به حضرت محمد صلی الله علیه وآله عرض شد : یا رسول الله ! قائم از فرزندان شما کی خروج خواهد کرد ؟ فرموند : مثل او همچون ساعت قیامت است که آن را در وقت خود کسی جزاو (خدای عزوجل) ظاهرو روشن نکند ، شأن آن در آسمان ها وزمین سنگین است ، شمارانیاید جز ناگهانی . کمال الدین ، ج2، ص 373
بادیه نشینی از رسول خدا صلی الله علیه وآله پرسید : ساعت کی است ؟ حضرت در جواب فرمودند : هنگامی که امانت ضایع شود. او گفت : ای رسول خدا ضایع ساختن امانت چگونه است ؟ فرمودند : موقعی که کارها به کسانی که اهلیت آن را ندارند واگذار گردید ، هر لحظه در انتظار ساعت باش .
تفسیر درالمنشور ، ج 7، ص 468، الجزء السادس و العشرون |
برگزیده بیانات رهبری در تاریخ 19/10/88 یک نکته را هم به جوانان عزیز انقلابى، به فرزندان عزیز انقلابى خودم، به فرزندان بسیجى - از زن و مرد - عرض بکنم: جوانان از اطراف و اکناف کشور، از آنچه که تهتّک بیگانگان از ایمان دینى به گوششان میخورد یا با چشمشان مىبینند، عصبانى هستند؛ وقتى مى بینند روز عاشورا چگونه یک عدهاى حرمت عاشورا را هتک میکنند، حرمت امام حسین را هتک میکنند، حرمت عزاداران حسینى را هتک میکنند، دلهاشان به درد مىآید، سینههاشان پر میشود از خشم؛ البته خوب، طبیعى هم هست، حق هم دارند؛ ولى میخواهم عرض بکنم جوانهاى عزیز مراقب باشند، مواظب باشند که هرگونه کار بى رویهاى، کمک به دشمن است. اینجا جوانها تلفن میکنند - میفهمم من، میخوانم، غالباً تلفنها و نامه ها را خلاصه میکنند، هر روز مى آورند، من نگاه میکنم - مى بینم همین طور جوانها گلهمند، ناراحت و عصبانى؛ گاهى هم از بنده گله میکنند که چرا فلانى صبر میکند؟ چرا فلانى ملاحظه میکند؟ من عرض میکنم؛ در شرائطى که دشمن با همهى وجود، با همهى امکاناتِ خود درصدد طراحى یک فتنه است و میخواهد یک بازى خطرناکى را شروع کند، باید مراقبت کرد او را در آن بازى کمک نکرد. خیلى باید با احتیاط و تدبیر و در وقت خودش با قاطعیت وارد شد. دستگاههاى مسئولى وجود دارند، قانون وجود دارد؛ بر طبق قانون، بدون هیچگونه تخطى از قانون، بایستى مُرّ قانون به صورت قاطع انجام بگیرد؛ اما ورود افرادى که شأن قانونى و سمت قانونى و وظیفه ى قانونى و مسئولیت قانونى ندارند، قضایا را خراب میکند. خداى متعال به ما دستور داده است: «و لایجرمنّکم شنئان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوى».(1) بله، یک عدهاى دشمنى میکنند، یک عدهاى خباثت به خرج میدهند، یک عده اى از خباثتکنندگان پشتیبانى میکنند - اینها هست - اما باید مراقب بود. اگر بدون دقت، بدون هضم، انسان وارد برخى از قضایا بشود، بىگناهانى که از آنها بیزار هم هستند، لگدمال میشوند؛ این نباید اتفاق بیفتد. من برحذر میدارم جوانهاى عزیز را، فرزندان عزیز انقلابىِ خودم را از اینکه یک حرکتى را خودسرانه انجام بدهند؛ نه، همه چیز بر روال قانون.
|
سؤال از استاد مطهری قدس سره در عرضه رقابتهای سیاسی و اجتماعی ، به وضوح مشاهده می شود که برخی از موارد ، دوحزب یادو چهره از چهره های خدوم ودلسوز انقلاب در مقابل هم ایستاده و صف آرایی می کنند . با توجه به این که در تعهد آن ها نسبت به اسلام و انقلاب شکی وجود ندارد و هرکدام زحمات بسیاری رابرای استقرار و استمرار نظام متحمل شده اند ، چگونه می توان تشخیص داد که موضوع کدام گروه یا شخص ، برحق و قابل حمایت است؟
مردی از صحابه امیرالمومنین ، در جریان جنگ «جمل» ، سخت در تردید قرار گرفته بود.اودو طرف را می نگریست ؛ از یک طرف علی را می دید و شخصیت های بزرگ اسلامی را در رکاب علی شمشیر می زدند، و از طرفی نیز همسر نبی اکرم – عایشه – را میدید که قرآن دربارة زوجات آن حضرت می فرماید :« و ازواجه امهاتهم » (همسران او ، مادران امتند.) ودر رکاب عایشه ، طلحه رامی دید ، از پیشتازان در اسلام و باز زبیر را می دید ، خوش سابقه تراز طلحه ؛ آن که درروز سقیفه ، از جمله متحصنین در خانه علی بود. این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود که یعنی چه؟ آخر علی و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سخت ترین دژهای اسلامند؛ اکنون رودررو قرار گرفته اند؟ کدام یک به حق نزدیک ترند ؟در این گیرودار چه باید کرد ؟ توجه داشته باشید ! نباید آن مرد رادراین حیرت ، زیاد ملامت کرد . شاید اگر ماهم در شرایطی که او قرار داشت ، قرار می گرفتیم ، شخصیت و سابقه زبیر و طلحه ، چشم ما را خیره می کرد . ماالان که علی وعمار و اویس قرنی و دیگران را با عایشه و زبیر وطلحه رو به رو می بینیم ، مردد نمی شویم ؛ چون خیال می کنیم دسته دوم ، مردمی جنایت سیما بودند ؛ اما اگر در آن زمان می زیستیم و سوابق آنان رااز نزدیک می دیدیم ، شاید از تردید مصون نمی ماندیم. امروز که دسته اول را برحق و دسته دوم راباطل می دانیم ، از آن نظر است که در اثر گذشت تاریخ و روشن شدن حقایق ، ماهیت علی و عمار رااز یک طرف و زبیر و طلحه و عایشه را از طرف دیگر شناخته ایم و درآن میان ، توانسته ایم خوب قضاوت کنیم . یا لااقل اگر اهل تحقیق ومطالعه در تاریخ نیستیم ، از اول کودکی ،به مااین چنین تلقین شده است . اما در آن روز هیچ کدام از این دو عامل وجود نداشت . به هر حال ، این مرد به محضر امیرالمؤمنین شرفیاب شد و گفت :«آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه برباطل اجتماع کنند؟شخصیت هایی مانندآنان از بزرگان صحابه رسول الله ، چگونه اشتباه می کنندو راه باطل را می پیمایند؟آیااین ممکن است ؟!» علی در جواب سخنی دارد که دکتر «طه حسین»، دانشمند و نویسند? مصر ،می گوید:«سخنی محکم تر ازاین نمی شود ؛بعداز آن که وحی خاموش گشت وندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است .» فرمود :«سرت کلاه رفته و حقیقت برتواشتباه شده .حق وباطل رابامیزان قدر و شخصیت افراد نمی شود شناخت . این صحیح نیست که تو اول شخصیت هایی را مقایس قرار دهی و بعد حق و باطل را بااین مقایس ها بسنجی .فلان چیز حق است ، چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است ، چون فلان و فلان با آن مخالف . نه اشخاص نباید مقایس حق و باطل قرار گیرند . این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشد.» یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی ؛ نه اشخاص شناس و شخصیت شناس . افراد را – خواه شخصیت های بزرگ و خواه شخصیت های کوچک - مقایسه کنی؛ اگر باآن منطبق شدند ، شخصیتشان را بپزیری ؛ والا نه. دراین جا علی معیار حقیقت را خود حقیقت قرارداده است و روح تشیع نیز جزاین نیست . ودر حقیقت ، فرقه شیعه ، مولود یک بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی است ؛ نه به افراد و اشخاص . شخصیت ها تاآن وقت پیش مااحترام دارند که به حقیقت احترام بگذارند ، اما آن جاکه می بینیم اصول اسلامی به دست همین سابقه دارها پایمال می شود ، دیگر احترامی ندارند ؛ ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیت ها
1. جاذبه و دافعه علی علیه السلام صص 123-126 |
اگر عبد نباشی ، بهت کربلا دودمانت را به باد خواهد داد... کوفیان اگرچه نمی خواستند اما حسین را کشتند....
|
به مناسبت بیست و هشتمین سالگرد شهادت حسن پالاش برآن شدیم که گوشه ای از زندگی نامه پر بار و پرثمر ایشان را در این وبلاگ که به نام و یاد او نگاشته شده است در اختیار علاقه مندان قراردهیم . باشد که عاشقان شهدا خود توشه گیرند و…
زندگی نامه شهید حسن پالاش
حسن کارگرزاده ای بود که درماه صفر 1340 در شهر تهران پا به عرصه وجود نهاد. اگر چه خانواده اش از نظر مادی درسطح پایین قرار داشتند ،از لحاظ اعتقادی و معنوی بالابودند. پدرش که ابتدا، دریک مغازه خواربارفروشی کار می کرد، سپس کارگر نانوایی شد و بعداز مدتی به شغل اولیه خویش روی آورد "حسن"را از سنین کودکی همراه خود به هیاتها و جلسات مذهبی می برد. پدر و پسر هردو در نمازهای جماعت شرکت می کردند و از معنویات دیگر مسجداین سنگر اسلامی بهره می گرفتند. "حسن " پس از طی دوران تحصیل ابتدائی و راهنمائی به هنرستان رفت و چون در یک خانواده ی کارگری پا به عرصه ی گیتی نهاده بود و ازهمان ابتدای زندگی این دنیا ، عملاً مزه فقر را حس کرده و دانشجوی رشته برق هنرستان هم بود .روزهای تعطیلی و ساعات بی کاری در منازل به سیم کشی ساختمان ،نصب اف اف و سیم پیچی دینام می پرداخت تا چرخ اقتصاد خانواده را به حرکت بیشتری وادار نماید . در جریان انقلاب ، وی مثل بیشتر مردم تحت ستم رژیم طاغوتی هوشیارتر شد : تبلیغات گسترده ای را علیه نظام ستم شاهی آغاز نمود ، بطوریکه مأ موران پاسگاه ژاندارمری محل سکونتشان واقع در جاده ساوه اورابه شدت تحت نظر داشتند و حسن مجبور شده بود در خانه عمو ، خاله و سایر منسوبین خویش پنهان گردد تا به دام مزدوران آن رژیم گرفتار نشود . اعلامیه ها ونوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) را تکثیر و به مشتاقان وعلاقمندان می رسانید تا آگاهی سیاسی مذهبی آنها بالاتر رود و در اکثر تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد .روزهای سرنوشت ساز 21 و22 بهمن سال 1357 در آزاد سازی پادگان جی از دست مأموران طاغوتی و سپردن آن به انقلابیون ، نقش فعالی داشت و پس از 48 ساعت دوری از اعضای خانواده ، با یک قبضه تفنگ ژ3 به میان آنها باز گشت و مژده تسخیر آن پادگان را، همراه دوستانش به آنان داد. بعد از آنکه درخت مقدس انقلاب به بار نشست و به آن همه سیاهی ،ظلمت و سیاهکاری پایان داد ونهادهای انقلابی با پیشنهاد امام خمینی (ره) ازبین توده های مردم یکی پس از دیگری جوشیدند ، با جهاد سازندگی محل مسکونیشان همکاری زیادی داشت و درسال 1358 که از طرف برق منطقه ای بخش منیریه می خواستند ، برق به منازل اهالی ساکن کوی زاهدی سابق برسانند ، باکمبود نیرو مواجه بودند وی دواطلبانه پذیرفت و وسیله ای شد تا درکمترین فرصت بیش از سیصد خانوار از نعمت برق بهره مند گردند .می کوشید تا در محیط هنرستان منافقان را شناسایی وبه دیگران معرفی نماید .درانتخابات مجلس و ریاست جمهوری مأموریتهایی که از طرف فرمانداری به وی سپرده می شد با دقت و دلسوزی انجام می داد. با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران به عضویت آن نهاد انقلابی در آمد و با وجود اینکه برگ معافت نظام پزشکی را داشت ، داوطلبانه ثبت نام نمود و پس از پایان دوره آموزش نظامی در مهر ماه 1359 به جبهه اعزام شد و د ر چند عملیات از جمله گیلانغرب حضوری فعال داشت و مدت چهارده ماهی که با مزدوران بعثی مبارزه ورزمی بی امان می نمود ، فقط سه با آن هم هر دفعه 4 روز به تهران آمد ودر آخرین مرخصی مادرش به وی گفته بود :« حسن جان دیگر بس است . » که وی پاسخ داده بود:« شما در جریان نیستید ، چگونه راضی می شوید ،مادران و خواهران مسلمان ما مورد تجاوز صدامیان کافر قرار بگیرند ومن دراینجا باشم ؟» وبه این ترتیب رضایت مادر را جلب و برای آخرین مرتبه به میعادگاه عاشقان الله و روح الله شتافت و درتاریخ 21/9/60 یعنی ماه صفری که تولد یافته بود در اثر اصابت ترکش متجاوزان بعثی چشمان خدابین رااز مظاهر دنیا برگرفت و انشاءالله به باغهای بهشت گشود. بارسیدن این خبر به پدر دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا این حسن رادر ماه صفر به ما عنایت فرمودی و در همین ماه نیز که شهادت امام بزگوارمان امام حسن (علیه السلام ) واقع گشته و به همین مناسبت اورا نامگذاری کرده بودیم ، از ما پس گرفتی . حالا از تو می خواهیم که لیاقت آن را به مابدهی که راه وی را انشاءالله ادامه بدهیم . شهید در نامه ای که از جبهه برای پدر ومادرش فرستاده و نوشته است :اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید بحمدالله سلامتی برقرار است. و هیچگونه نگرانی و ملالی نیست و فعلا مشغول می باشم وبه یاری خدا وندامیدوارم هستم وبس. در نامه ها نوشته بودید، مدتی است نامه ننوشتم و تلفن هم نزدم و تااندازه ای ناراحت هستید و من نمیدانم ناراحتی شما برای چیست ؟ اگر از لحاظ نارساییهای جبهه ،ناراحت هستید که با یاری خداوند و همت مردم مسلمان، کمبود و ناراحتی نیست و از نظر نیرو وضع و اوضاع خوبست. و درنامه ی دیگری به دایی خویش نوشته است : ...... ومن نیز امید آن دارم که درصف لشکریان اسلام قرار گرفته باشم و ازاینکه دوستان وهمسنگرا را سلام رسانیدید ، متشکرم . خوب دائی جان ، درطی نامه نوشته بودید ، گاهی اعمالی از بعضی اشخاص سر می زند که آدمی رامأیوس می کند، اعمالی صورت می گیرد ولی باید برای خدا مأیوس نشد و قاطعانه باید پیشرفت و هرگز نباید مأیوس شد. وضع به طور کلی در اینجا خوبست و برادران با ایمان ما در مقابل نوکران آمریکا همچنان ایستاده و آنهارا به هلاکت می رسانند مابااینکه هیچ سازماندهی و انسجام ارتشی نداریم ، در مقابل ستونهای پیاده نظام و کفار می ایستیم و آنقدر ترسو وبزدل هستند که از مرده و جسدمان نیز می ترسند . البته نباید فراموش کرد ، همانطور که امام بزگوارمان گفت: این اسلام است که در مقابل کفر ایستاده است ، نه چیز دیگر . نامش جادوانه و راهش پررهرو باد.
|
پنجاه سال عبادت کردید ، خدا قبول کند یک روز هم یکی از این وصیّتنامه ها را بگیرید و مطالعه کنید وفکر کنید . امام خمینی (قدس سره ) درروایت آمده اگر کسی بخواهد مسلمان واقعی باشد و قرآنی و خدایی عمل کند باید قدم به قدم سخنان ولی فقیه را گوش کند و به آن عمل نماید . خدا نکند که ما مانند مسلمانان دوره ی امام حسین (علیه السلام) باشیم.مصراَ از شما می خواهم که امام راتنها نگذارید.شهید جمشید حیدری «برگرفته از کتاب باز باران » |
اسامی مقدس امام زمان (عج) در کتب مذهبی ملل مختلف جهان 1.صحف ابراهیم صاحب 2.زبور داود قائم 3.تورات به لغت توکوم قیدمو 4.تورات عبری ماشع 5.انجیل مهمید آخر 6.زمزم زردتشت سورش ایزد 7.السیاق زند بهرام 8.درزند و پازند بنده یزدان 9.هزارنامه هندیان لندبطاوا (لندیطاوا) 10.ارماطس شماخیل 11.جاویدان خوراند 12.کندرال فرنگیان خجسته 13.کتاب اشعیای نبی فیروز 14.کتاب محسوس خسرو 15.کتاراتزی میزان الحق 16.برزین آذرفارسیان پرویز 17.بروس رومیان فردوس الاکبر 18.صحیفه ی آسمانی کلمه الحق 19.صحیفه ی آسمانی لسان الصدق 20.کندرال صمصام الاکبر 21.دوهر بقیت الله 22.قنطره قاطع 23.دید براهم منصور 24.انجیل یوحنا تسلی دهنده وروح راستی 25.تورات شیلو 26.انجیل متی ولوقامومرقسه پسرانسان 27.کتاب دانیال قائم 28.اوستا – جاماسب نامه سوشیانس 29.شاکمونی قائم 30.پاتیکل هندوها راهنما 31.دادنک بودایی ها دست راستین واقید و خداشناس و مسیح الزمان اسامی دیگری هستند که در کتب دیگر ذکر شده اند . |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||